part : 2🏖

1K 258 82
                                    

❁ترجیح میدم فراموش‌کار باشم؛
ترجیح میدم با "تو" باشم.☕️
♡♡♡

-خیلی وقت میگذره که دیگه خبری از این تفریحات نیست...

جونمیون در حالیکه نگاه دلتنگش رو توی ساحل بین مردم میچرخوند با حسرت لب زد و چانیول با چهره ای که بخاطر تلخی سوجو درهم شده بود تایید کرد.

-تقریبا از بعد کالج. سهون رفت کانادا و بقیه هم ازمون جدا شدن

جونمیون نذاشت چانیول چشمای غمگینش رو ببینه. بطری رو خم کرد و حجم زیادی از الکل رو وارد بدنش کرد.

-اون بچه ی احمق!

درحد یه زمزمه لب زد و ادامه داد:
-زندگی توی شهری مثل سئول برای بچه های شهرستانی مثل ما آسون نبود!

چانیول نگاهش رو از بچه ای که همراه پدرش کنار ساحل توپ بازی میکرد گرفت.

-برای من هنوزم چیزی تغییر نکرده. فکر کنم بینتون فقط منم که جز یه اسکوتر و یه واحد اجاره ای چیزی ندارم!

چانیول خیلی عادی به حرف خودش خندید اما دل جونمیون برای دوست ساده اش فشرده شد. بخاطر چانیول و وضعیت شغلیش همچین ریسکی کرده بود و با هزار مصیبت تونسته بود اونو جای عکاس جا بزنه. میدونست اون پسر بعد اخراج شدنش چه شرایط سختی رو میگذرونه و از کسی هم درخواست کمک نمیکنه.

-همون موقع هام یکی از استعداد یاب های وای جی به کمپانی معرفیت کرد اما خودت نخواستی!

چانیول هوای توی سینه اش رو فوت کرد و در حالیکه تلاش میکرد ذهنش دوباره سمت بیون بکهیون نره جواب داد.

-این سبک زندگی با روحیات من نمیخونه. من دوست دارم یه زندگی معمولی داشته باشم. تا عصر سر کار باشم و موقع برگشتن برای خودم یه رامیون بخرم و برای جکی کنسروی که دوست داره. این تجملات دلمو میزنه

خورشید داشت کم کم غروب میکرد و یه رنگ نارنجی دلگیر کننده به فضا داده بود.
چانیول برای عوض کردن جو خندید.

-با اینحال نمیتونیم این فرصتو از دست بدیم. مایو آوردی؟

جونمیون نیشخند زد.

-چیه؟ نکنه باز چهار تا پسر دیدی میخوای نیمچه عضلاتتو به رخ بکشی!

چانیول بدون مکث از پشت میز بلند شد و دست جونمیون رو گرفت و پشت سر خودش با سرعت به سمت ساحل کشید.

چند دقیقه بعد صدای خنده هاشون درست مثل آخرین باری که با دوستای کالجشون اومده بودن ججو، توی ساحل پیچید و نگاه تک و توک آدمای اطراف رو به سمتشون کشوند.

****

حوله رو روی موهاش کشید و با نیم تنه ی لخت کنار تخت نشست.

-من خسته ام، شما برید

خیلی بهش فکر کرده بود و بنظرش عاقلانه ترین کار این بود که به اون مهمونی شام نره، هرچی ارتباطش با اون آدم کمتر میشد به نفعشون بود اما اخمای جونمیون نشون میداد قرار نیست به سادگی بیخیالش بشه.

𝐌𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲 𝐝𝐞𝐬𝐢𝐫𝐞🐋🌴Where stories live. Discover now