Part 2🍨

8.7K 1.1K 317
                                    


جیمین پرسید:

جیمین: داداشِ عزیزت امروز چطوره؟

وقتی خودمو روی تخت انداختم، دستم رو روی شکمم گذاشتمو ناله‌ای کردم

فریادی کشید:

جیمین: همون عوضی بازیهای خودشو داره؟؟

من به بهترین دوستم جیمین، در مورد ماجرایِ شبِ جمعه...و حمومو کوک، چیزی نگفته بودم.

چون منو به شکل ناتمومی خجالت زده میکرد و تصمیم گرفته بودم که برای خودم مثل یه راز نگهش دارم.

شب اول تنها کاری که کردم، توی گوگل با موضوع دیکِ پرسینگ شده، سرچ زدم و بعدش مجبور شدم دستمال کاغذی هایی که روشون توت فرنگی‌ بود رو کثیف کنم.

حالا یکشنبه بود و کوک فردا با من دبیرستانش رو شروع میکرد، جایی که هر دومون به کلاس دوم میرفتیم.

خیلی زود همه با برادرخوانده زنندم آشنا میشدن...

صدای جیمین کاملا ً متعجب و شوکه بود:

جیمین: اون هنوزم باهات حرف نمیزنه؟

ـ نه...امروز صبح اومد طبقه پایین و کمی برای خودش صبحانه برداشت و با خودش به اتاقش برد...

جیمین: چرا فکر میکنی این قدر بوتِ صفتشو دست بالا میگیره؟؟

هعی پسر تو باید اون یکی صفتش رو ببینی!

ـ بین اون و آقای جئون یه خبرایی هست...من دارم سعی میکنم این موضوع رو به خودم نگیرم ولی سخته..

همین طوریش هم سخته، خدایا نمیتونم اونو از ذهنم بیرون کنم، اون چیز پرسینگ شدش رو!

دلم میخواد...لمسش کنم...

جیمین پرسید:

جیمین: فکر میکنی من ازش خوشم میاد؟

به تندی گفتم:

- منظورت چیه؟ من که بهت گفتم... اون شیطانه...یه دَمن واقعی!

جیمین: میدونم... ولی فکر میکنی من ازش خوشم میاد؟ سولمیتم میتونه باشه؟؟

حقیقتش میدونستم که جونگ‌کوک دقیقاً مدل مورد عالقه جیمینِ...

اون از پسرهای تتو شده و درونگرا خوشش میاد

حتی وقتی که اونا به جذابیه کوک هم نباشن!

این هم یکی از دلایلی بود که باید جزئیات رودروییمون توی حموم رو برای خودم نگه میداشتم.

Step Brother Dearest Where stories live. Discover now