30

1.1K 244 35
                                    



اولین برف زمستون زمین رو پوشونده بود ، همه چی آروم و زیبا بود.
هری عاشق طرز نشستن برف روی درخت و سقف مغازه ها بود .

عاشق ردی که چکمه هاش روی برف میذاشت بود باعث میشد حس بهتری داشته باشه.

عاشق وقتایی بود که بینی لویی از سرما صورتی میشد و عاشق وقتایی که تو پارک راه میرفتن و دستای هری رو محکم تو دستش میگرفت.

هری در حالی که به قسمت درختای کریسمس نگاه میکرد گفت : " میخوام یه درخت بگیرم "

لویی گفت : " الان ؟ ما الان ماشین نیاوردیم " حرف زدنش باعث میشد ایجاد بخار تو هوا میشد.

هری گفت :" الان نه ، هیچ چی تو خونه واسه تزیینش ندارم ولی یکی میخوام "

بچه هایی اونجا بودن این ور و اون ور میدوییدن و میخندیدن .

لویی با ملایمت سرشو تکون داد و گفت : " من تو خونه یه چیزایی دارم میتونم برات بیارم ، میتونیم باهم تزیینش کنیم"

هری بهش لبخند زد و کت های کلفتی که پوشیده بودن باعث شده بود نتونن خیلی بهم نزدیک بشن.

هری گفت : " من چندتا چراغ واسه آویزون کردن رو درخت خریدم ، چندتا جوراب هم از سالای قبل دارم .."

یادش اومد که یکی از کارگرا چند وقت قبل اینارو بهش داده بود.

لویی گفت : خب ما امشب آمادشون میکنیم ، شاید درخت رو گرفتیم ."

هری بهش لبخند زد ، میخواست لویی باور کنه حالش خوبه و هر روز داره بهتر میشه.

هری گفت :" درخت میتونه صبر کنه یه روز دیگه بخرمش ، فعلا چیزای مهم تر دیگه ای لازم دارم "

به صورتحساباشو و هدیه تولد و کریسمس فکرکرد.

لویی : " اگه میخوای من میتونم .."

هری با جدیت گفت : " نه من خودم میخوام بخرم ، ممنونم اما نه "

لویی آه کشید و زبونشو بیرون آورد تا یه دونه برف تو دهنش بریزه.

لویی حرفو عوض کرد و گفت : " از اونجایی که من الان تو تعطیلاتم میتونیم هر روز رو باهم بگذرونیم "

هری با آرامش بهش لبخند زد و گفت : " ما همیشه همینکارو میکنیم "

لویی شونه هاشو بالا انداخت ، دونه های برف به موهاشو مژه هاش چسبیده بود و باخوشرویی گفت :

Magic [L.S] [Completed]Where stories live. Discover now