32

1.1K 234 16
                                    

کریسمس و تولد لویی به سه قسمت تقسیم شده بود .

شب با دوستاش ، یه روز با خانواده ، یه روز فقط با هری .

هری به کادوهای زیر درخت کریسمسش نگاه میکرد، یکی برای تولد لویی ، دوتا برای کریسمس . درسته اونجوری که دوست داره بزرگ و گرون نیستن ، اما بازم یه چیز کوچیک و خوب واسه هدیه دادن محسوب میشه .

مهمونی شب گذشته لویی خیلی شلوغ و پر سر و صدا بود ، چارلی اونجا بود باعث شد هری احساس آرامش کنه . سخت ترین قسمتش شاید برای هری دیدن خونه ی ریکی بود ، دیدن اینکه ریکی تو اون خونه بود سخت ترش هم کرده بود .

سخت ترین قسمت ؟ اصن اونا ریکی رو ندیدنش.

هری در حالی که برنامه مخصوص کریسمس رو از تلویزیون کوچیک خونش نگاه میکرد ، پاهاشو تند تکون میداد و یاد مادرش افتاده بود ، یعنی حالش خوبه ؟ خوشحال هست ؟ دلش برای هری تنگ شده ؟

تعطیلات کریسمس هیچوقت مورد علاقه ی هری نبود. هری همیشه تو اون تعطیلات ناراحت و عصبی بود ، خانواده های پولدار همیشه مطمئن میشدن که بچه هاشون خوب لباس میپوشن و خوب غذا میخورن یا نه ؟ هدیه هایی که دوست دارن رو گرفتن یا نه ؟

اون فقط در صورتی مامانشو میدید که با یه مرد جدید نبود یا سر قرار نمیرفت .

حالا که لویی تو راهه خونه بود هیجان زده و خوشحال بود و تو شکمش احساس پروانه شدن داشت .

چقدر این حسی که همیشه وقتی میخواست لویی رو ببینه هیجان زده میشد رو دوست داشت .

چقدر این لذتی که از انگشتای پاش تا سرش خوشبختی رو احساس میکرد رو دوست داشت، وجود لویی باعث این حس خوشبختی بود.

چجوری چهارسال با کسی که این حس رو بهش نمیداد زنده مونده بود؟

با صدای تلفن از جاش پرید ، اسم لویی رو دید قلبش شروع به تپیدن کرد و لبخند احمقانه ای رو لبش اومد . این همون چیزی بود که همیشه میخواست و دنبالش بود.

هری با صدای خنده ی ضعیف لویی لبخند زد و گفت : " سلام "

لویی با صدای آروم گفت : " من طبقه پایینم اگه میخوای منو ببینی درو باز کن "

لویی همیشه لحن آرومشو واسه پسر چشم سبزش حفظ میکنه و باهاش با ملایمت رفتار میکنه .

هری بلند شد و سمت آیفونش رفت و در ورودی آپارتمانم باز گذاشت و منتظر پسر که تولدش بود موند تا ببینش.

Magic [L.S] [Completed]Where stories live. Discover now