10• Deep

602 158 65
                                    

"هی حالت خوبه؟" نایل پرسید، و به سمت لویی که در حال ویرایش کردن کارش بود و دکمه ی فاصله رو با شدت بیشتر می کوبید، رفت.


یکشنبه شب بود و مقاله اش باید فردا صبح ارسال می شد وگرنه با رئیسش که یه آدم قد بلند بد خلق بود، و رفتار دوستانه ای نداشت، به مشکل بر می خورد.


"خوبم...فقط این مقاله لعنتی اعصابم رو خورد کرده." لویی غرید و یه ذره دیگه از قهوه تلخش خورد. تنها چیزی بود که می تونست کمکش کنه وقتی که انقدر خواب آلود بود.


"خب چرا یکم استراحت نمی کنی، مثلا برای ده دقیقه. می تونیم باهم حرف بزنیم." نایل گفت، دسته کاغذ های مربوط به املاک و زمین رو کنار گذاشت و کنار لویی روی مبل نشست.


"خب،" لویی گفت و در لپ تاپش رو محکم بست. برچسب های نرم نئونی از نوت های موسیقی‌، پرچم‌ پراید و کیتن ها رو زیر انگشت هاش احساس می کرد.


"سوفی چطوره؟" لویی پرسید و یه ابروش رو بالا برد.

"اوه اون خیلی خوبه، قراره هفته ی دیگه برای فشن شو و این چیزا بره‌ نیویورک. خیلی هیجان زده است." نایل گفت و به اینکه چطور چشم های آبی زیبای دوست دخترش از هیجان برق زد وقتی که به نایل این‌ خبر رو گفت در‌حالی که فر های روشنش پشتش ریخته بود، فکر کرد.


"اون فوق العادس. من قبلا اونجا بودم، اما زیاد یادم‌ نیست. هرچند که غذاهاش عالی بود، مخصوصا پیتزاهاش." لویی جواب داد و با تصور پنیر موزارلا و سس گوجه فرنگی به رنگ‌ رز که روی هر برش پیتزا بود لب هاش رو لیس زد.


نایل خنده کوتاهی کرد و گفت" بسه الان گشنه ام میشه،" و لویی رو هل داد همونطور که می خندید.


"خب اوضاع تو چطوره؟ با هری؟"
لویی ابروش رو بالا برد و نیشخند زد. هیچ وقت جدی راجب احساساتش به هری با نایل حرف نزده بود، اما همخونه اش اون رو از همه بهتر -شاید حتی بهتر از خودش-‌می شناخت و یک شب صحبت کردن لویی و هری باعث شد که اون دوتا رو کنار هم قرار بده.



"عا..آره، خوبه. اون روز که پیش سوفی بودی ما با هم دیگه کیک پختیم. اون گذاشت بیشتر بشناسمش. دیدی چقدر ساکت و خجالتی بود؟ خب، اون از پوسته اش خارج شد و خیلی بامزه و حتی گستاخه." لویی گفت و لبخند شیرینی زد.




"این فوق العاده است لویی،" نایل گفت و روی پای لویی زد." فکر می کنی که داره یکم بهتر میشه؟" لویی شونه هاش رو بالا انداخت، و آرزو کرد که نایل بتونه درک کنه که اوضاع اونقدر هم خوب نیست.



"خیلی زوده که بخوام اینو بگم،" لویی به آرومی‌ گفت.

"داره‌ مراحلش رو می‌گذرونه. من بهش‌ گفتم که یکم کیک بخوره...فقط‌یه تیکه کوچیک، اما قدم‌ بزرگی برای اون بود. اما نی اون برای مدت زیادیه که مریضه. این قراره طول بکشه تا، میدونی، دوباره سالم‌ بشه."




Let Me Show You How To Love Yourself [L.S|Z.M]Where stories live. Discover now