✿ کاپل : ییجان ✿ ژانر : عاشقانه ، انگست ✿ مولتی شات ✿ نویسنده : ZhaoYun صاحب مجتمع تجاری جوی سیتی بخاطر بیماریش قسمتی از مغزش درحال تحلیل رفتنه و تا چند وقت دیگه هیچکس رو یادش نمیاد...ییبو تحمل این وضعیت رو نداره پس اقدام به خودکشی میکنه...جان مجبوره نجاتش بده اما..... برشی از داستان: مامور آتش نشانی خودش را به جان رساند و کمرش را چسبید تا مانع پرت شدن جان به همراه ییبو شود. ییبو دوباره گفت:خواهش میکنم ولم کن.....بذار برم..... جان اینک بیش از قبل میلرزید. صورتش جمع شده و دندان هایش روی هم فشرده میشد. بنابراین از لای دندان غرید: خفه شو مَرد..... *********************** ییبو هروقت ناراحت بود،دست جان به او آرامش میداد،پس دستش را گرفت((الان میتونم آب شدن شمع رو حس کنم،میتونم سوختن پروانه رو ببینم...)) دست دیگرش را بلند کرد و صورت جان را نوازش کرد و ادامه داد:((اما این شمع میخواد پروانه بودن هم تجربه کنه...))