part 16 : marry me !!

4.5K 541 82
                                    


با خستگی کتونی هاشو از پاهاش دراورد و خودشو پرت کرد روی تخت بزرگ و نرمی که وسط اتاقشون بود ...

+: کوکی ... بنظرت بارون کی بند میاد ؟ اخه از بعد از ظهر داره بارون میاد و رنگه آسمون خیلی بدجنس شده ...

همونطور که لباسه خیسشو درمیاورد خنده ای به کیوتیه بیبیش کرد و فهمید منظورش از بدجنسی ، همون ابریه البته یادش اومد که تهیونگ از رعد و برق میترسه ....

" بیب پاشو لباساتو عوض کن سرما میخوری "

با بداخلاقی نوچی کرد و خودشو بیشتر روی تخت کوبید ، دلش الان یه همبرگر گنده با کلی سس کچاپ میخواست ... حس میکرد شامه هتل اصلا سیرش نکرده بود ...

+: جونگکوکی .. من گشنمه

با چشمای گشاد شده به موجود عجیب غریب روبروش زل زد ، اون الان یه عالمه اسپاگتی خورده بود و حاضر بود شرط ببنده که بیشتر از خودش خورده ...و تو راه هم یه آبنبات گنده رو انقدر لیسیده بوده که الان فقط چوبش باقی مونده بود .....

" میدونی که اگه الان چیزی بخوری دل درد میگیری ... درست نمیگم انجل ؟! "

ناله ای کرد و بلند شد ، تصمیم گرفت از روشی خواسته اش رو بگه که میدونست همیشه رو جونگکوک اثر میزاره ... پشتشو به مرد کرد و اروم لباسشو از روی شونه های ظریفش پایین انداخت ...

______________________

با دیدن رنگ پوست عسلیش و گودی کمره فوق العادش حس کرد یه چیزی داره توی بدنش سفت میشه و زیره دلش درحال جوشیدنه ، دوست داشت هرچه زودتر بره و با بوسه هاش پوسته تنه بیبیشو نقاشی کنه....

پسر با چشمای خماری برگشت و نگاهش کرد و بعد کله لباس رو پایین انداخت ، اشکالی نداشت اگه یکم بال های خوشگل و ظریفشو به ددیش نشون میداد .....

تو یه حرکت کوچیک که انگار نوره کمرنگ که از منشوری به  رنگ آبی خارج شد و همه چیز رو از دیدش خارج کرد، تهیونگش تبدیل به الهه ی زیبایی شده بود که پشته کمرش دوتا بال ظریف ظاهر شده بودن ....

" تو ...تو ..تهیونگ چطور انقدر زیبایی ؟! "

لبخنده خجالت زده ای زد و قدم های ارومشو سمته مرد برداشت ، یکم استرس اینو داشت که اگه کوکیش اونو نخواد چیکار باید بکنه ؟

سرشو خم کرد و جلوی جونگکوک ایستاد ، دست های مرد رو حس کرد که کمی لرزون سمت بال هاش میرن ...

مرد اون دوتا بال حریریو لمس کرد و از حس نرمی اونها ناله ای توی دهنش کشید ، حس میکرد اگه زیاد اونهارو لمس کنه ممکنه بهشون اسیب بزنه ...

+: دوسشون داری گوکی ؟

بوسه ای رو پیشونی فرشتش گذاشت و چشمهاشو بست ، تنها چیزی که از اون پسر حس میکرد ؛ ارامش بود ‌...

The angle of my heart [Completed]Where stories live. Discover now