part 20 : last part ...

4.1K 546 105
                                    


با چشمای بزرگ و پاپی طورش به بچه های کوچیک و بزرگی که تو اون اتاقکه بازی مشغوله دویدن ، خندیدن بودن نگاه کرد و لبخنده بزرگشو مهمونه پسر بچه ای کرد که اسباب بازیه مخصوص دندون های تازه جوونه زدش رو ، تو دهنش گرفته بود و قسمته پلاستیکیش رو می جوید ...

+: کوکی ، اون رو نگاه کن ... خیلی کیوته !!

مرد برگشت و همسره زیباشو درحالی که پسر بچه ی تقریبا یک ساله رو تو بغلش گرفته بود نگاه کرد ، خودش حس میکرد زیادی برای بچه داشتن پیره اما به گفته ی تهیونگ ۳۹ سال سنه زیادی نبود ....مخصوصا برای مردی مثله جونگکوک ...

تهیونگش الان ۲۱ سالش بود ، روز به روز زیباتر و لطیف تر میشد طوری که همه ی مردم رو شیفته خودش میکرد... لبخند های درخشانش ..چشمای بزرگ و مشکیش ...

سری تکون داد و برای باره هزارم از فکر کردن به تهیونگ خارج شد .

* بیخیال مرد ، اون دیگه برا خودته پس مثله پسربچه ها انقدر بهش فکر نکن ‌....

با خودش گفت و‌ اروم به سمته اون دونفر رفت ، بعد از ازدواجشون ... همه چیز تا دوماه بعدش اوکی بود ، اما مشکل از روزی پیش اومد که تهیونگ مستنده بچه ها رو دید و ...بوم !! گریه های شبانه روزی ، بهونه گیری های بی وقفه ... .

اول سعی کرد با سکس ، مسافرت و هزارتا چیزه دیگه سره اون بچه ی لوس رو گرم کنه اما انگار فایده ای نداشت...

" از انتخاب و تصمیمت مطمئنی انجل ؟ میدونی که من به بخاطر تو دارم اینکار انجام میدم پس اگه نظرت برگشته میتونیم همین الان بریم خو..."

گفت و بعد برگشت و با اخمه به شدت غلیظه تهیونگ روبرو شد ، اون پاپی کوچولو حسابی تو انتخابه تصمیمش مصمم بود ..

+: جونگکوک ، اون دیگه پسرمونه خب ؟ من میخوام اوماش بشم ...آیگو اون خیلی کیوته ...بوش کن ببین چه بوی خوبی میده ..

و سرشو تو گردنه پسر فرو کرد ، واقعا اون بچه رو میخواست ... گونه های گرد و تپلش یاد اوره خاطره ی بچگی هاش با جیمین بود اون هم همینجوری تپل بود و وقتی عصبانی میشد گونه هاش قرمز میشدند....

" خیلی خب بیبی ، ولی تو آپاش میشی نه اوما...."

+: نه !! من میخوام بهش شیر بدم درضمن ، اونی که از صبح تا شب خونست و کارای خونه رو میکنه ...منم آقای جئون ...

با شنیدنه اون اسم با پیشونده آقا از زبونه همسرش ، خیلی سعی کرد جلوی خودشو بگیره و نره یه فرنچ کیسه خیس روش اجرا کنه .... محض رضای خدا اونجا یه عالمه بچه بود ...!!

" درست میگی ، بهتره زود تر بریم و کار های بیبی رو بکنیم "

+: کارای من ؟!

The angle of my heart [Completed]Where stories live. Discover now