♡ just for you 8

2.8K 459 70
                                    

نویسنده:

تقریبا رب ساعتی بود که پرستار جونگکوک رو برده بود به اتاق فیزیوتراپی تا اولین جلسه رو بگذرونه

به وضوح میتونستی قطرات عرق رو روی صورت جونگکوک تشخیص بدی ، این خیلی سخت بود بعد از تقریبا یکماه راه نرفتن بخوای دوباره انجامش بدی.

دیگه نتونست راه رفتن رو ادامه بده میله های اطرافش رو محکم تو دستش گرفت و رو به دکترش پرسید .
جونگکوک :بنظرتون کی پاهام خوب میشه؟؟؟

جونگکوک فقط میخواست با این سوال کلافه شدنش رو نسبت به این فیزیوتراپی نشون بده

اما اصلا توقع شنیدن همچین جوابی رو نداشت.

دکتر بعد از نوشتن وضعیت سلامت پاهای جونگکوک سرش رو بالا گرفت و جوابش رو داد :تقریبا دو یا سه ماه دیگه

جونگکوک نمیدونست از خستگیه یا از جواب غیر منتظره ای که شنید، اما دیگه نتونست روی دستاش تکیه کنه.

چشماش کم کم سیاهی رفت و بعدش...
بعدش دیگه هیچی نفهمید.
.
.
.
.
.
چشماش رو آروم آروم باز کرد و فضای آشنای اطرافش رو شناخت.

آورده بودنش توی اتاق خودش؟؟

باحس کردن صدای کاناپه ی گوشه ی اتاق سرش رو سمتش برگردوند و چی؟!؟!

تهیونگ اینجا چیکار میکرد؟!؟!

از دوباره دیدن تهیونگ خوشحال بود و از خوابیدنش روی کاناپه ی اتاقش متعجب.

نمیخواست بیدارش کنه اما خب حوصلش سر رفته بود پس با صدای بلند صداش زد

جونگکوک:تهیوووووونگ نمیخوای بلند شی؟؟

تهیونگ با ترس سریع چشماش رو باز کرد و انقدر هول کرده بود که بدون اینکه پاهاشو بزاره روی زمین خودشو از روی کاناپه پرت کرد پایین

جونگکوک نمیتونست با دیدن این صحنه از تهیونگ خنده هاشو کنترل کنه انقدر وول خورد و خندید که صدای تهیونگ بلند شد .

تهیونگ :یاااا بسه دیگه، انقدر تکون نخور الان سرم کنده میشه

جونگکوک:آخه... آخه باید خودتو میدی مثل احمقا شده بودی.

این رو گفت و دوباره خندید.

تهیونگ که حرصش گرفته بود چشماش رو محکم بست و بی حواس زمزمه کرد : منو باش که نگرانش شدم.

زمزمه کرده بود اما جونگکوک صداشو شنید.

جونگکوک:چی؟بخاطر من اومدی؟

تهیونگ فحشی به حواس پرتی خودش و
بلند حرف زدنش داد و گفت :آره، تو اتاقم بودم که صدای چرخ تخت رو شنیدم، اومدم در اتاقو باز کردم و دیدم دارن تورو میارن تو اتاقت.
منم نگران شدم اومدم ببینم چت شده.
این قسمت از حرفشو آروم گفت

✿Just for you✿Where stories live. Discover now