Part 15

138 32 0
                                    

جشن تمام شده بود و همه رفته بودند. بکهیون همچنان پشت در دستشویی منتظر وونهو بود که چانیول از کنارش رد شد:
+ فردا توی شرکت میبینمتون آقای بیون.

بکهیون تعجب کرد:
-- آقای پارک!
بعد از برگشتن چانیول سمتش ادامه داد:
-- نمیتونم بیام شرکت... میدونید که!

چانیول وانمود کرد که فراموش کرده:
+ اوه درسته! یادم نبود. پس آدرس خونه ام رو واستون میفرستم و... اگه بخواید میتونید پسرتون رو هم بیارید.

رو برگردوند اما صدای بکهیون دوباره باعث متوقف شدنش شد:
-- راجع به آقای اوه... شما بیشتر از من ایشون رو می‌شناسید. راستش من... یکم واسه لوهان نگرانم!

فاصله ی نسبتا کوتاهی که بینشون بود رو با چند قدم طی کرد و صدای قدم های مستحکمش توی راهرو پیچید. برخلاف تصور بکهیون کاملا روبه‌روش قرار گرفت و باعث شد چشم‌های پسر از تعجب گشاد بشه. عطر سرد و تلخ چانیول حسگر های بینی اش رو فعال کرده بود. کاملا به دیوار چسبید و سعی کرد برخورد لب‌های آتشین چانیول به لاله ی گوشش رو نادیده بگیره.

+ زندگی با سهون باید بهتر از زندگی با یه قاتل باشه. اینطور نیست...
کمی مکث کرد و بعد زمزمه کرد:
+ بکهیون؟

لحن چانیول هنگام تلفظ اسمش باعث شد لرز به تنش بیفته و ناخودآگاه بیشتر به دیوار پشت سرش بچسبه.

+ آپا...

با بیرون اومدن وونهو از دستشویی، چانیول سریع ازشون فاصله گرفت و با پوزخند پررنگی روی لبش قبل از اینکه بکهیون بتونه منظورش رو بپرسه از هتل بیرون رفت.

+ آپا... حالت خوبه؟

بکهیون سعی کرد فکرش رو درگیر نکنه. دست وونهو رو گرفت:
-- آپا خسته شده... بریم خونه بخوابیم.

چانیول بعد از اینکه مطمئن شد بکهیون و وونهو سالم به خونه رسیدن به آدرسی که جونگین واسش فرستاده بود رفت.
جونگین ساکت روی نیمکت سرد فلزی نشسته بود و لبه های کتش رو جمع کرده بود. اصلا متوجه حضور چانیول نشده بود تا اینکه کنارش نشست:
+ فکر نمیکردم اینقدر از ازدواجشون عصبی بشی.

-- نیستم.

خندید:
+ اونی که با حسادت بهشون خیره شده بود من نبودم جونگین! ما برادریم. من بهتر از خودت میشناسمت و میدونم که این روزا اصلا حالت خوب نیست.

خودش هم خوب میدونست که چانیول زودتر از بقیه همه چیز رو میفهمه:
-- خوب نیستم ولی دلیلش لوهان نیست. البته نمیشه از کاری که باهام کرد چشم پوشی کرد! اون باید تقاص کارش رو پس بده!

+ چندین بار بهت گفتم جونگین... آدم های بیگناه تقاص پس نمیدن. سعی نکن اذیتش کنی. این باعث نمیشه که دلت خنک بشه! تازه همه چیز رو بدتر میکنه. خودت هم خوب میدونی این تو بودی که کاری کردی فکر کنه دوسش داری!

arbitrary life love Where stories live. Discover now