Start the trian

221 46 52
                                    

از میان صدای شلیک شدن گلوله ها و برخورد پوکه های خالی به زمین پارکینگ صدای رسا و بلند و در عین حال با ابهت و خشن مردی به گوش می‌رسید

-برای آخرین بار تکرار میکنم نمیخوام کت و شلوار گرون قیمتم کثیف شه پس بهتره دست از این خفن بازیا برداری و خودت به استقبال مرگت بیای تا افراد بیشتری برای قربانی کردنت قربانی نشن.

از پشت یکی از ستون های حامل پارکینگ بیرون اومد و در کمال خون سردی قدم برداشت . هیچ کس جرات شلیک کردن به سمت رهبر باند زیک رو نداشت چون میدونستم اگه بهش شلیک کنن یا حتی سعی کنن اونو هدف بگیرن برای سه نسل قبل و سه نسل بعد از خودشون عذاب و شکنجه رو با خواست خودشون به خونه دعوت کردن .

-مرد من فکر میکردم تو تخم این کارو داری ولی الان میبینم ...نوچ
با تأسف سری تکون داد و دو نفر از بادیگارد هاش در دو طرفش قدم برمیداشتن
•میتونم توضیح بدم
صدای مرد مورد نظر به گوشش رسید و از پشت بنز مدل AMG 53 هیبریدیش* بیرون اومد و مقابل رهبر باند زیک ایستاد و هفت تیرش رو زمین انداخت و دست هاشو به نشونه تسلیم بالا گرفت .
-توضیح‌بده .
کلت کمری برِتا ۹۲ (Beretta92) رو از غلاف چرمی پشتش بیرون کشید و‌ بهش نگاه میکرد بر خلاف رهبر باند زیک که خیلی خونسرد و آرام بنظر می‌رسید و انگار به یه کافه رفته بود تا یه دبل اسپرسو سفارش بده .

مرد روبه روش با دیدن اسلحه در دست های رهبر باند زیک نفس هاش یک در میان شدن و ترشح ادرنالین تو خونش به بالا ترین حد ممکن رسید میتونست فرار کنه ولی میدونستم که پیداش میکنن و کاری میکنن که هر ثانیه بعدی زندگیش خودشو برای فرارش لعنت کنه.
-جکی،جکی،جکی... منتظرم مرد نمی‌خوای حرف بزنی ؟
اسلحه رو به دست یکی از بادیگارد های درشت اندامش داد و دست هاشو در جیب شلوار پارچه ای مشکی رنگش پنهان کرد
•من ...فقط به پول بیشتری احتیاج داشتم ... من ...من ترسیدم که بیام پیشت و پول بیشتری ازت بخوام پس گفتم ...گفتم اینجوری قرض میگیرم و بعدا پس میدم ...بخدا قسم من نمی‌خواستم ازت دزدی کنم ... من فقط پول بیشتر میخواستم ، همین.

جکی با صدای بلند گریه میکرد .
روی زانو هاش سقوط کرد و به پاهای مرد شیک پوش مقابلش افتاد .
-یعنی من انقدر نامهربونم جکی؟
جوری وانمود کرد که از قضاوت شدنش توسط جکی ناراحت شده و به ثانیه نکشید که صدای قهقهه هاش تو‌پارکینگ پیچید .

•خواهش میکنم...التماس میکنم ...فقط یه فرصت دیگه به من بده ... هر کاری برات انجام میدم ...هر کاری که بخواید.
با گریه و زاری التماسش میکرد .
از دسترس جکی خارج شد تا بیشتر ازین نتونه پارچه شلوار گرون قیمتش رو با دستای کثیفش خراب کنه .
پشت سرش رفت ...میتونست هاله‌ی ترس رو اطراف جکی ببینه این خوشحالش میکرد وقتی میدید تقریباً تمام آدم هایی که روی این کره خاکی زندگی میکنن ازش میترسن این بهش حس قدرتمند بودن میداد.
-هوم ...
گونه‌ی چپش رو خاروند و نچی زیر لب گفت .
-هرکاری بخوام انجام میدی یعنی؟
کنار جکی چمباتمه زده و دستی به موهای نامرتب و عرق کرده‌ی جکی کشید و بهش لبخند زد .
تونست رگه های کم امیدواری رو در اون چشم های ترسیده ی آبی رنگ ببینه و این همون چیزی بود که میخواست . هیچ چیزی به اندازه‌ی امید واهی و کاذب نمیتونه کشنده باشه و چی بهتر از این می‌تونه باشه که به آدمی که در هر صورت قراره بمیره امید بدی که شاید قرار نیست امروز بمیره .

MORE THAN A GAME [Z.S]Where stories live. Discover now