۱۸. دوستِ عزیز

52 27 4
                                    

سوهی به کیونگسو زنگ زد:

_سلام سو امیدوارم خوب باشی منم خوبم مرسی تو الان کجایی و تا کی میتونی خودتو برسونی اینجا؟

کیونگسو به جونگینی که خوابیده بود خیره شد و با صدای آرومی جواب داد:

_چیشده مگه؟ من الان پیشِ ی پسر جنتلمن و خیلی فاکر و جذابم و اصلا نمیخوام از دستش بدم.

_سو باید بیای. همین امشب باید کار بیون‌هارو تموم کنیم و تو تنها کسی هستی که میتونی حواسشونو پرت کنی و کمکمون کنی کارشونو بسازیم!

کیونگسو دندون قرچه‌ای کرد. از بیون ها دلخوشی نداشت‌. وظیفه ی هیچکدوم از استریپر ها و دنسر های بار سکس و داشتن رابطه نیست و اگه این اتفاق میوفتاد هیچکسیم نمیتونست اعتراض کنه‌، بار اونا به اندازه ی کافی قانونارو زیر پا گذاشته بود. کیونگسو دوست داشت انتقام تمام دخترایی که با گریه تو رختن همو اروم میکردن و از همدیگه قول میگرفتن به کسی چیزی نگن تا بلایی سرشون نیاد رو بگیره. برای کیونگسو اهمیتی نداشت حتی اگه کشته بشه! اون تو لحظه زندگی کرده بود و طعم هر چیزی رو چشیده و هر اتفاقی حتی تجاوز روهم تجربه کرده بود! و البته بعدش طرف رو کشته بود. نه اینکه بهش عادت کرده باشه اما میدونست با گریه زاریم کاری درست نمیشه پس جواب داد:

_من هستم سوهی. تا کمتر از یک ساعت اونجام ولی باید قسم بخوری که بعدش جونگین همین پسره هاتی که پیششم رو واسم جور کنی، اوکی؟ چون الان خوابه و قراره زببا ترین صحنه ی زندگیم رو از دست بدم.

سوهی قسم خورد، از همون قسم هایی که بین خودش و بکهیون و کیونگسو بود و هیچکس دیگه ای استفاده نمیکرد:

_من، سوهی، قسم یاد میکنم که هرگز زیر قولی که داده ام نزده و تا آخرین روزی که خورشید بدرخشد و ماه تابان باشد و ستارگان چشمک بزنند قسمم را فراموش نکنم و با هربار نگاه کردن به دستانم به یاد بیاورم که خواهر و برادران خونینم چه کسانی هستند و وفاداریم تا ابد ماندگار باشد.

کیونگسو با شنیدن قسم یاد شده لبخند زد و با خداحافظی تلفن رو قطع کرد. دقایقی بعد به مقصد کمک به بکهیون از خونه ی جونگین خارج شد. قرار بود دلش واسش تنگ بشه ولی الان ی کار مهم تر داشت. بکهیون، سوهی و کیونگسو، رگ‌هاشون رو بریده بودن و با گرفتن دستای همدیگه قسم یاد کرده بودن که تا ابد هوای همو داشته باشن و نسبت به همدیگه صادق باشن. این قضیه مربوط به هیجده سالگی هرسه تاشون بود. زمانی که سوهی خونشو ترک کرد برای اولین بار تو یکی از بارها کیونگسو رو شناخت و بعد از دیدن بکهیون، اونا تبدیل به سه تا دوستِ مست شدن! تو همون مستی کل اتفاقات زندگیشونو تعریف کردن و شانس آوردن هرسه‌ تاشون ی خلافی تو زندگیشون داشتن وگرنه اوضاع اصلا خوب پیش نمیرفت! بکهیون از خانوادش به خاطر چشماش طرد شده بود هرچند دلیل اصلیش این نیود. اوایل سوهی و بکهیون تو ی خونه زندگی میکردن ولی بعدها سوهی هم تونست مستقل بشه و رو پای خودش وایسته. دانشگاه میرفت و همزمان کارای پاره وقت داشت. کیونگسو هم که از همون اول مستقل و پولدار بود! اما این قسم خونین زمانی یاد شد که خانواده ی بیون به خاطر دشمنیشون با خانواده ی سوهی، سوهی و کیونگسو رو دزدیدن‌. چون فکر میکردن میتونن از دوستاش به عنوان اهرم فشاری برای درز اطلاعاتی که بکهیون ازشون داره استفاده کنن و همچنین از سوهی برای تهدید خانوادش. اما قبل از اینکه خبر به خانواده ی سوهی برسه و بلایی سرشون بیاد با کشتن بیست و سه نفر تونستن قصر در برن و این قسم همونجا یاد شد. چون فهمیدن برای همدیگه آدم میکشن و برای همدیگه میجنگن! درسته زیاد باهم نمیگشتن اما هیچوقت پشت همدیگه دو خالی نمیکردن و تنها نمیذاشتن. اون سه نفر، دوستای واقعی بودن.

❄ Snowy People ❄ [complete]Where stories live. Discover now