Third person's P.O.V:
فرمانده یون بعد از ترک ملکه از اتاق، روی صندلیش ولو شد. با یاد آوری حرف های ملکه، حرصی پاهاش رو روی زمین کوبید. به یک نقطه از اتاق خیره شد... میتونست شرط ببنده، اون بد شانس ترین فرد توی قصر بود!
دستشو روی چشم هاش گذاشت.
فرمانده یون - بودای بزرگ...
«فلش بک»
فرمانده یون - به دستور پادشاه به قلعه نظامی مرزی اعزام شدن، بانوی من!
سومین مبهوت به فرمانده نگاه کرد و خنده عصبی کرد.
+ چی گفتی؟!
ترجیح داد برای حفظ سرش سکوت کنه!
+ اون پادشاهت چه دستوری داده؟!
با لحنی طلبکارانه و عصبی، فرمانده رو به روش رو بازخواست میکرد.
فرمانده یون - بانوی من...
+ فرمانده!
فرمانده یون - بله ملکه!
+ همین امروز دستوری مبنی بر برگشت هان هسونگ به قصر و مقام سابقش، به مرز میفرستی!
فرمانده یون - لطفا عذرخواهی من رو بپذیرید ملکه! ولی من شخصا نمیتونم بدون اجازه و دستور پادشاه، همچین دستوری صادر کنم!
+ من بهت این دستور رو میدم!
"آه..."
فرمانده یون - بانوی مـ...
با صدای کشیده شدن شمشیر در دستش از غلاف و قرار گرفتن تیغ شمشیر روی گردنش با چشمانی گشاد سر بلند کرد و با ملکهای عصبی مواجه شد!
+ من به عنوان ملکهت و دومین قدرت این سرزمین، به شما، فرمانده یون، دستور میدم همین امروز نامهای به مرز بفرستین وگرنه... من هم توانایی گردن زدن زیردست هام رو دارم! درست مثل پادشاهت!
سومین با نگاهی خشمگین به چشمان متعجب و مبهوت فرمانده خیره شده بود. با نگرفتن جوابی از جانب فرمانده، شمشیر سنگین در دستانش رو به گردنش نزدیک تر کرد: درسته فرمانده؟
فرمانده یون با حس تیزی تیغ روی گردنش به خودش اومد و سریعا نگاهش رو از نگاه ملکه گرفت و پایین انداخت: اطاعت بانوی من!
«پایان فلش بک»
قلمو رو در دست گرفت و آغشته به جوهر سیاه روی میز کرد و با خط هایی منظم به زبان چینی روی کاغذ کلمات را کنار هم چید.
بد شانس ترین فردی که بین پادشاه و ملکه قصر گیر کرده بود!
یکی دستور میداد به مرز بفرستش و اون یکی دستور میداد به قصر برگردونش!
اگر هم از یکی اطاعت میکرد، گردنش توسط دیگری زده میشد و بالعکس! چی از این بدتر...؟
مهر قرمز رنگ فرماندهی را پای نامه کوبید و کاغذ را تا کرده و در پاکتی گذاشت.
فرمانده یون - کسی اون بیرون هست؟
_______________
ملکه یانگ کلافه از کلکلی که با فرمانده یون داشت، از قصر نظامی خارج شد و به سمت قصر شرقی قدم برداشت.
فکرش درگیر هسونگ بود...
مرز جای نا امنی بود، مگه نه؟
حالش خوب بود یا نه؟
ESTÁS LEYENDO
ᴍᴏᴏɴʟɪɢʜᴛ🌙
Ficción histórica"سلطنت، قدرت... شاه! سه کلمه لبالب پر شده از قدرت! قدرتی که فقط با چشیدن طعم هوس انگیزش، هر کسی رو برای بیشتر بدست اوردنش، تبدیل به یه فرد طمع کار میکنه. مهم نیست این افراد چه کسانی باشن، رعیت هایی مثل ندیمه های رخت شور خانه تا اشراف زاده هایی مثل...
