part 16

221 40 21
                                    

سه روز بعد

چانيول حاله بهتري داشت ولي درد قفسه سينه همچنان باهاش بود خسته شده بود از رويه تخت خوابيدن ،كلافه بود ديروز به زور جيمين رو راضي كرده بود تا بزاره  به بخش منتقل بشه و موفق هم شده بود

اينجا راحت تر بود مي تونست راه بره حركت كنه، متنفر بود از بيكاري و يك جا نشستن
به زور از رويه تخت بلند شد تا كمي راه بره مي دونست اگه جيمين بياد دعواش ميكنه چون امروز دقيقاً اين باره پنجمي بود كه ازتخت بلند ميشد...
تا پاش رويه زمين رسيد دره اتاق باز شد اه كلافه اي كشيد درد داشت و نمي تونست سريع واكنش نشون بده و رويه تخت برگرده تا لو نره
قيافش رو گرفته كرد سرش رو پائين انداخت تا اگر دعواش كرد دلش به رحم بياد و كمي مراعاتش رو بكنه ولي به جايه صدايه جيمين صدايه عصبي بكهيون رو شنيد تعجب نكرد ...
بكهيون در اين سه روز زياد پيشش ميومد عمدتاً تنها و جدا از بقيه برخلافه هميشه كه حضورش باعث ازاره چانيول بود،
تو اين سه روز متفاوت بود و باعث شد ،بكهيون رو بهتر بشناسه ديگه اصلا ازش بدش نميومد ،بكهيون باعث ميشد كمتر از خوابيدن رويه تخت كلافه بشه وقتي ميومد همش از پرونده جديدي كه براشون امده صحبت ميكرد و با كار ذهن چانيول رو از فضا و زماني كه توش گير كرده بود جدا ميكرد
كار هميشه چانيول رو سرحال مياورد و باعث ميشد چانيول خودش رو تويه پرونده هاي مختلف غرق كنه و يادش بره كه درد داره يا از بيمارستان خسته شده و كلافه است
از حضوره متفاوت بكهيون برخلافه بقيه خوشحال ميشد بدون ذره اي نگراني براش صحبت ميكرد شوخي ميكرد نظرش رو راجبه پرونده ها مي پرسيد خوب بود احساس مفيد بودن ..

و البته عجيب هم بود ولي اين روزها از ديدن بكهيون خوشحال ميشدو لبخند ميزد مي تونست بگه رابطش باهاش بهتر شده حالا راحتره كنارش ميخنده از حس و حالش ميگه پس مثل سه روزه گذشته لبخنده مهربوني بهش زد و كفش هاش رو پوشيد

بكهيون :الكي نخند چرا همش از جات بلند ميشي جيمين ميگه به زور بايد رو تخت نگهت داشت درد داري بايد بخوابي و استراحت كني تا خوب شي مگي همش نميگي خسته شدم بيمارستان بده ولي با اين كارات برعكس انگار دوست داري اينجا بيشتر بموني هوم از كار خسته شدي اره دلت استراحته طولاني ميخواد زهي خياله باطل كلي پرونده پيچيده داريم كه فقط هوش تو مي تونه سريعتر و بهتر حلش كنه پس خواهشاً استراحت كن...!!!

چانيول :واي تروخدا بك تو ديگه مثل اون چهار تا نباش كلافه شدم از بس رو اين تخت خوابيدم بسته همه جام درد ميكنه بدم مياد از بيكار بودن از الكي خوابيدن ميخوام راه برم من كه گفتم برگردم سر كار شما نذاشتين ...!!!من كه ميگم پرونده هارو هم همراهه خودت بيار اينجا نمياري ديگه چيكار كنم ...من از اين تخت متنفرم به خدا روزي چهار يا نهايت پنج ساعت بيشتر روش نمي خوابيدم دركم كن دركم كنيد كاره سختيه ...؟!من رويه اون تخت باشم ميميرم بزارم برم تو حياط ...!خواهشاً يا باهام همراه شو يا منو اصلا تو اتاق نديدي باشه ...!!!

Love is the reason for lifeWhere stories live. Discover now