part 9

207 44 16
                                    

چانيول ٢هفته بود كه آرامشش برگشته بود نمي دونست دليلش چيه ولي مي ديد بكهيون نه سمتش مي رفت نه صداش ميكرد و نه حتي بهش نرديك ميشد چانيول حدس ميزد شايد سهون باهاش حرف زده ولي هر چي بود همين كه راحتش ميذاشت احساس بهتري داشت
بيشتر مي خنديديد بيشتر شيطنت ميكرد حتي انگار با خود بكهيون هم راحتر برخورد ميكرد با اينكه بكهيون هنوز هم ديوار سفت و بلندي رو دور چانيول احساس ميكرد ولي ميديد زمانهاي كه كار داره و سمتش مياد راحتر از قبل برخورد ميكنه به حرف چن پي برد با زور نميشد كسي رو عاشق خودش كنه اين دفعه قرار بود با محبت و فاصله چانيول رو جذب خودش كنه...!
چانيول با لبخند درخشان از اتاق بكهيون بيرون آمد كريس رو درگير پشت ميزش ديد لبخندش رو بيشتر كرد خواست سمتش بره كه ياد تمامه اتفاقات اين چند وقت افتاد و راه بي راه سرويس دادن هاي كريس به خودش مسيرش رو عوض كرد و به سمت آشپزخانه حركت كرد ليوان خودش وكريس رو برداشت و به سمت دستگاه كافي رفت پودرقهوه رو گذاشت و ليوان رو سرجايه مشخصش قرار داد و منتظر موند دوباره از همون نقطه به كريس خيره شد ياد شوخيه كاي چندروز پيش افتاد تنش لرزيد و اخمي كرد...

فلش بك

كاي از اتاق بيرون آمد و به سمت چانيول كه داخل اشپزخانه در حال آشپزي بود رفت
كاي:چي شده غذا درست ميكني ؟!من همش بايد واست غذا بيارم ؟!انوقت از وقتي اين كريسه درازه بدجنس امده همش واسش غذا مي پزي ...،لبخند ميزني...،!چيه خبريه دلت گيرشه ؟!
چانيول بسته باز نشده پاستا رو از روي ميز برداشت و به سمت كاي پرت كرد و با صدايه عصبي غريد:خفه شو مسخره ..!بيا كمك كن كم چرند بگو...!دلم گيرشه چيه ...؟!رفيقمه مثل تو مثل سهون...!!چته حالا چرا انقدر حسودي؟!
كاي:حسود نباشن؟!مگه من غيره تو سهون كسي رو دارم كه حالا يه دراز امده يكيتونم تصاحب كرده ...اقا همش تنها بود من حوصلم سر ميرفت ميومد پيشش حالا يه چسب مدام بهش وصله ميگم بيا خونمون نه كريس هست ...غذا بيارم نه كريس درست كرده...كابوس نميبيني شبا ميخوابي نه كريس هست اي بابا منم رفيقتم همه اينا با من بود حالا كريس امده جايه منو گرفته اين همه سال واسه من غذا درست كردي من كه رفيقتم ...انوقت از صبح تعطيل ...اونم سر صبح چپيدي تو اشپزخونه واسش نهار درست ميكني ...!!!بد ميگي حسودي نكن اوف ...!بيا امد
با صدايه زنگ با عصبانيت به سمت در رفت و باز كرد و با اخم بيشتر به كريس و پشت سرش سهون نگاه كرد
كريس :چته انقدر داد ميزني خونه رو گذاشتي رو سرت...!
كاي:چمه؟!پرو!؟رفيقمو دزديدي بهم پس بده ...اون دوسته منم هست سمت سهون چرخيد كه بلند بلند ميخنديد و گفت :چته ميخندي اون رفيق توهم دزديده چرا عين خيالت نيست
كريس دستش رو به سمت كاي گرفت و گفت:واسه اينكه سهونم باهام دوسته منو مانع رفاقت نمي دونه توهم باهام دوست شو به جايه اينكه حرص بخوري انوقت دوست عزيزمونو دوتايي شريك ميشيم هوم سرش رو كج كرد دستش رو تكون داد و به كايي كه با بيني چين خورده نگاهش ميكرد فهموند چيكار ميخواي بكني دستم رو هواست
كاي چپ چپي نگاهش كرد و گفت :با اينكه خيلي خوشم نمياد ازت ولي باشه بيا امتحان كنيم ولي نامردي نكنا نصف نصف
چانيول كه با دهان باز به اون دو خيره شده بود گفت :واقعا ديوانه اين شماها بعدم مگه غذام يا حيواني چيزيم واقعا كه...
با حرف چانيول هر چهارتاشون بلند خنديدن

Love is the reason for lifeWhere stories live. Discover now