جلويه ورودي ايستاده بودند و منتظر تيم بررسي بودند كه شرايط محيط رو بررسي كنند و اجازه ورود بدن
چانيول كلافه اين پا و اون پا ميكرد استرس وحشتناكي داشت تمام بدنش مي لرزيد ياد اون روز ...و اون اتفاق افتاده بودو زمان و مكان رو از ياد برده بود كريس و سهون كنار هم ايستاده بودن و منتظر دستور از مركز بودند موبايل كريس زنگ خورد و جواب داد
كريس:چي شده ليام خبري هست دوربين رو فرستادين داخل؟بريم تو؟!
ليام :اوف همه جا بسته است هيچ پنجره و روزنه اي باز نيست راه ورود نداره بكهيون هم كنار منه بزار ببينم از پشت بوم ميشه وارد شد هندزفريهاتون بزنيد به گوشتون و منتظر دستور باشين
كريس :باشه
سهون كلافه به چهره چانيول نگاه كرد نگرانش بود و ميدونست الان حالش خوب نيست به سمت چانيول رفت و دستش رو گرفت كناري كشيدش و در اغوشش گرفت تو گوشش زمزمه كرد
سهون:يادته هر وقت مظطرب هستي و كلافه معدت كه بهم مي ريزه و درد داري چي بهت ميگم ؟!
چانيول چشم هاش بست و به بچگي رفت خاطرات دور به اولين روزي كه سهون براي اولين بار و اولين دردي كه داشت اون جمله رو بهش گفته بود و مثل يه معجون باعث شده بود دردش فراموش بشه از اون زمان تا به الان هر وقت كه درد داشت سهون هميشه كنارش بودو اين رو ميگفت...
"فلش بك:"
چانيول:سهون استرس دارم حالا چطوري به بابام بگم نمرم كم شده از صبح معدم درد ميكنه ...گريش گرفته بود هيچ جوره نميخواست خودش رو جلويه پدرش خراب كنه ولي معلمش باهاش لج بود نمرش رو كم داده بود و تاكيد كرده بود كه حتما پدرش رو در جريان بزاره چانيول عصبي بود و هر وقت عصبي ميشد و استرس ميگرفت و معدش بهم مي ريخت
سهون نفس كلافه اي كشيد دلش نميخواست دوستش درد بكشه سمت رفت و روي زمين نشست
سهون :ميدوني بابام هر وقت ناراحت ميشم يا درد دارم دستشو ميزاره اونجايي كه درد ميكنه و ميگه دردت به جونم من بميرم كه تو درد داري بعد پوف همه دردام يادم ميره نمي دونم دسته منم اونجوري هست يا نه ...اصلا ميتونم كمك كنم ...ولي دوست ندارم درد بكشي
قصم ميگيره
گريم ميگيره "
سهون دستش رو رويه معده چانيول گذاشت كمي فشار داد و انگار كه داره ماساژش ميده با بغض گفت دردت به جونم من جات درد بكشم ديگه گريه نكن داداشي پيشونيه چانيول رو بوسيد و گفت:خوب ...خوب شد ؟!!درد نداري؟!!!
چانيول با بغض بهش نگاه كرد انگار واقعا خوب شده بود نمي دونست انگار آروم بود وقتي آروم بود درد نداشت كمي خنديد بينيشو بالا كشيد و گفت خوب شد و بعد كف دست سهون رو بوسه زد
سهون هم به خنديد و گفت اخ جون از به بعد حرف وقت درد گرفت من نازش ميكنم و ميگم دردت به جونم اونوقت دردات ميشه همه جونم ...تو دردي رو نميفهمي... من جات درد ميكشم خم شد و روي شكم چانيول رو بوسيد و بعد به چشم هاش نگاه كرد و خنديد
هر دو خنديدند و فراموش كردن كه دردي هم وجود داشته ..."پايان فلش بك"
چانيول:دستتو ميذاشتي رو جايي كه درد ميكرد ماساژش ميدادي ميگفتي دردت به جونم بعد به طرز معجزه اسايي خوب ميشد تموم ميشد ...
سهون:با اين همه دردت كجا تو ناز بدم معدش رو بوسيد و بعد بوسه اي رو پيشونيش زد و سرش رو نوازش كرد وگفت :درد به جونم زندگيم ايكاش ميشد تمام درداتو ميگرفتم نفسم ...كمي آروم باش درست ميشه تموم ميشه روزهاي خوبم مي رسه
اون اتفاق سه سال پيش افتاده چانيول...
اتفاق الان ربطي به گذشته نداره ...
تو مي توني
تو مي گيريش
تو موفق ميشي
همه چيز تموم ميشه
"نفس بكش داداشي نفس بكش عزيزم دردت به جونم"
YOU ARE READING
Love is the reason for life
Romanceمن چانيولم همون كسي كه ارزش زندگي كردن نداره بك لياقت عاشقي كردن نداره ، بلد نيست عاشق باشه ، هركي دورم بوده از بين رفته چون من بلد نيستم نگه دارم،بلد نيستم مواظبت كنم من ارزش زندگي ندارم ، كي بهت گفت عاشق بشي ،؟؟؟!ها كي بهت گفت ؟ مگه من گفتم عشق ؟...