┫Chapter 8┣

1.4K 259 184
                                    

بکهیون دوباره نالید و تو جاش وول خورد، جونگده همینطور که هویج ها رو خورد میکرد به سمتش برگشت.

- چی شد بک؟ این میشه بار بیستمی که آه میکشی.

بکهیون که روی صندلی میز نهارخوری آشپزخونه نشسته بود عرق شقیقش رو پاک کرد و دوباره وول خورد، نمیدونست اجازه داره اینو به جونگ بگه یا نه.

- چ.. چیزی نیست، من خوبم.

جونگده هویج ها رو توی قابلمه سوپ ریخت و درش رو بست، به سمت بکهیون رفت و روی صندلی رو به روییش نشست، دستش رو روی پیشونیش گذاشت.

- اوه بک، عرق کردی، داغم هستی، باید به دکتر زنگ بزنم.

خواست از سرجاش بلند بشه که بکهیون دستش رو چسبید و داد زد:

- نه!

جونگده با شَک نشست و بهش نگاه کرد، میترسید چانیول باز دارو به خوردش داده باشه و این از عوارضش باشه، از وقتی که اون تجاوز رو دیده بود اونقدر از اون مرد متنفر بود که فقط با فشردن گلوش تو دستاش آروم میگیرفت.

- پس بگو چیشده.

بکهیون دوباره آه کشید و لبش رو لیسید، زیر چشمی به جونگده نگاه کرد و سرش رو روی میز گذاشت، اجازه داشت بگه؟ ددی که چیزی در مورد نگفتن نگفته بود.

- خب، آآهـــه...

وقتی ویبراتور دوباره درونش روشن شد و دیواره هاش رو قلقلک داد بلند آه کشید، سرش رو از روی میز بلند کرد و اشک های گوشه چشمش رو پاک کرد.

- ددی بهم گفته اجازه ندارم تـ...تا خودش میاد درش بـ...بیارم.

جونگده نگران روی میز خم شد و دستای بکهیون رو گرفت، نگرانی داشت همه وجودش رو میلرزوند.

- چی رو در بیاری؟

لرزش ویبراتور که هر یک ربع یکبار به مدت نیم دقیقه رخ میداد قطع شد، بکهیون آهی از راحتی کشید و گفت:

- ویبراتور رو.

چشمهای جونگده اونقدر گرد شدن که نزدیک بود از حدقه بیرون بزنن.

- یعنی میخوای بگی از صبح که من اومدم تو یه ویبراتور رو حمل میکنی؟

بکهیون لبش رو گاز گرفت و باسنش رو جا به جا کرد تا کمتر تحریک بشه، همینجوریش هم در اثر کمر درد داشت میمرد.

- آ... آره، اولش سخت نبود ولی ال...الآن دیگه نمیتونم تحملش کنم.

جونگده از پشت میز بلند شد و به سمت بکهیون رفت.

- درش بیار بک!، زود باش، آسیب میبینی.

بکهیون سریع خودش رو عقب کشید، اگه به خاطر زنجیری که پاش رو به میز بسته بود نبود میرفت به اتاق خودش و ددی و یکم ریلکس میکرد تا اون بیاد.

" LOTTO "  [Complete]Where stories live. Discover now