ChΛptΞЯ 5

272 56 129
                                    

〖 Zayn P.O.V 〗

چهار روز از موقعی که پیشنهادم رو به لویی دادم میگذره تو این چند روز همش تو خودشه و هر وقت می‌خوابه کابوس میبینه، خیلی سعی کردم مجبورش کنم مشاورش رو بره ولی انقدر لجبازی که قبول نمیکنه، تصمیم گرفتم تو عمل انجام شده بزارمش پس به مرکز مشاوره ای که قرار بود ببرمش زنگ زدم و برای سه روز دیگه وقت گرفتم.
تلفن رو برداشتم و عدد صفر رو گرفتم تا منشیم بر داره.

منشی: بله جناب رئیس.

زین:به معاون خبر بده تا بیاد به اتاق من.

بدون اینکه بزارم حرف دیگه ای بزنه تلفن رو قطع کردم بعد حدود ده دقیقه بعد در باز شد و لویی داخل اومد و روی صندلیه کنار میزم نشست.

زین:حالت خوبه؟

لویی:سعی میکنم خوب باشم.

زین:لویی اینطوری نمیشه تو داری به خودت آسیب میزنی.

لویی:زی بیا بیخیال این بحث بشیم که اصلا حوصله ندارم.

زین:یعنی چی لویی حوصله ندارم هر موقع من میام این بحث رو باز میکنم تو یه جوری میپیچونی.

لویی:چون نمیخوام سر این موضوع مسخره بحث کنم پس لطفا بیخیال.

صدام رو بالا بردم و از روی صندلی نیم خیز شدم.

زین:نه لو این موضوع اصلا و ابدا مسخره نیست، من دارم ذره ذره از بین رفتنت رو میبینم، اگه من میخواستم نابود شدنت رو ببینم میذاشتم تو همون خونه ی نحس بمونی.

لویی:خب میزاشتی تو اون خراب شده بمونم تا نابود شدنم رو نبینی.

با این حرف لویی نابارور بهش خیره شدم اصلا توقع این حرف رو ازش نداشتم.

لویی:نه نه نه زین به خدا منظوری نداشتم از دهنم پرید باور کن نمیخواستم ناراحتت کنم.

زین:مهم نیست لویی بیخیالش.

لویی:زی میخواستم یه سوال بپرسم.

زین:درمورد چی؟

لویی:دی ان ای من رو چجوری با اون جسد یکی کردی؟

زین:به شان گفتم یکی رو بفرسته که نتیجه ی آزمایش رو عوض کنه.

لویی:و یه چیز دیگه، جسد چه شخصی رو جای من گذاشتید؟

زین:یه پسر بیست و چهار ساله اسمش الکس بود که دو ساعت از مردنش میگذشته.

لویی:اوه.یه چی دیگه.

زین:بگو.

لویی:تروی شک نکرد که نرفتی تو تشیع جنازه این چیزا و یا نرفتی باهاش دعوا کنی که بگی تو کشتیش و این چیزا؟

زین:من همه ی این کار ها رو کردم‌، و اصلا هم به چیزی شک نکرد.

شکه شدن لویی رو حس کردم

Dark light [L.S] [Z.M]Where stories live. Discover now