"numinous"
به معنای احساسی قدرتمند...از ترس و شیفتگیهزمان...از بودن و غرق شدن در چیزی که قبلا در شما وجود داشته...
__________
چقدر زیبا بود...
اما نه این پسر معلوم نبود از کجا اومده و چرا یهویی تمام سهام پدربزگشو بگیره!
با نیشکونی که مادرش از دستش گرفت به خودش اومد و نگاه وحشتناکی به او انداخت...
پدربزرگ که متوجه تغییر رفتاری انها شده بود به کوک اشاره کرد تا کنارش بشینه:
"ایشون وارث جدید سهام شرکت و خونه ی منه! نبینم باهاش بد رفتار بشه و احترامش نگه داشته نشه. فهمیدید؟"
حالا نیامده دردانه ی پدربزرگ شده؟
جونگکوک با استرس به خدمتکاری که به دنبالش آمد نگاه کرد و به دنبالش وارد پذیرایی شد.
نگاه افراد جمع متفاوت بود هرکدوم احساس جداگانه ای داشتن...
نگاهش به سمت جیمین رفت که در کنار یونگی نشسته و با چشم هایی که برق میزد به او خیره شده بود و یونگی هم که انگار کاملا غرق در خواب بود به مبل تکیه داده بود و در دنیای خودش سیر میکرد!
اما به زن جدیدی که به عمارت امده بود نگاهش گره خورد تنش یخ کرد...
زن مثل شیشه ی برنده بود انگار هرچه بیشتر او را در دستانت میفشردی بیشتر خودت را زخمی میکردی پس نگاهش را از او دزدید و پسری که در کنارش نشسته بود داد.
اول طوری به او خیره شده بود که انگار درحال تحسین اثر هنری از یک هنرمند مشهوره اما با تکانی که به خود داد طرز نگاهش را عوض کرد و همانند قاتلی که به مقتول خود مینگرد نگاه کرد...
سرش را پایین گرفت تا از نگاه های این دو مادر و پسر در امان باشد و با اشاره ی کیم کناره آن مرد نشست و با حرفی که او بر زبان اورد چشمانش مثل فنجان های روی میز که پر بود از قهره گرد شد...
وارث؟ وارث سهام شرکت کیم؟ شوخی بود دیگه نه؟
درسته که از این انتخاب پیرمرد تعجب کرد ولی ته دلش از این حمایت دلگردم کننده ی مرد خوشحال شد.
تا خواست مخالفت کند دستانش توسط دستان پیره کیم فشرده شد که به معنای هیچی نگو برداشت کرد. پس با استرس روی مبل نشست و منتظر ماند تا حرف های انها تمام شود...
وقتی همه پاشدند تا به پشت میز شام برن کیم، جونگکوک را گوشه ای برد و گفت:
"این بود چیزی که میخواستم بگم...جونگکوک من به تو حتی بیشتر از اون ها اعتماد دارم لطفا قبولش کن همین!"
کوک نگاهی به مرد کرد:
"ببخشید ولی اینطوری...یهویی احساس میکنم اضافیم بین خانواده ی شما...یعنی باعث جداییتون میشم!"
YOU ARE READING
𝙸𝙽𝙷𝙴𝚁𝙸𝚃𝙾𝚁𝚂
Fanfictionپایان یافتہ✔︎ میراث خانوادگی ما وقتی بچه بودم از سقف کوچیک خونمون وقتایی که بارون شدید میومد میچکید...نمیدونم چجوری شد یا حتی چیشد که الان برای ارث و میراث داره از چشمام بارون میباره... _____________________________________________________ 𝐶𝑢𝑝𝑙...