درون من پرنده ایست که هیچوقت پرواز نخواهد کرد...__________
منظور از اینکه نزار روحت به زانو بیوفته چیبود؟
شاید باید بیشتر به خودش میپرداخت...باید قوی تر میبود...!
شاید اگر یکم بیشتر به صحبت های چند دقیقه ی پیشش با آجوما فکر میکرد قطعا دود از کله اش بلند میشد...
اما ذهنش آشفته تر از آن بود که اهمیتی بده پس با خودش کلنجار رفت که اگه دوباره به پذیرایی بره کاره درستیه یا نه!
اما این کشمکش با ورود همگی از سالن پایان یافت...
دختر آقای کیم آرام به سمت کوک رفت و دستی بر روی شانه اش گذاشت و لبخند دلگرم کننده ای زد:
"میدونی جونگکوک...من زیاد باتو هم صحبت نشدم...اما با چیز هایی که پدرم از تو میگه قطعا پسره خوبی هستی...مواظب خودت باش...منو پسرم جیمین روی تو حساب باز کردیم!"
کوک لبخندی زد:
"من...خیلی ممنونم..."
مادر جیمین هم خندید و به سمت اتاقش رفت تا استراحت کند...
در همین حال تهیونگ را دید که چشمک به همراه نیشخند دیوثانه ای زد و به اتاقش رفت...
اهمیتی نداد و خودش را تپ تپ به طبقه ی بالا رساند تا روی تخت نرمالو و جیگیلی میگیلیش استراحت کنه...
صبح شده بود دوباره روز طاقت فرسای دیگه رو باید توی مدرسه میگذروند...
راستش تنها دلیل رفتن به اون مدرسه برادرش بود...
چون میتونست فقط با ۱۵ قدم راحت به محوطه ی دانشگاه برسه...جایی که ممکن بود سال بعد خودش اونجا درس بخونه...
وقتی صبحانه را کامل خوردند از تک تک کسانی که پشت میز بودند خداحافظی کرد و همراه بقیه به سمت ماشین ها رفتند تا به مدرسه برسند...
در بین راه هیچ حرفی بین تهیونگ و جونگکوک رد و بدل نمیشد...حتی همدیگر رو از نگاه هم محروم میکردند و تنها چیزی که بهم میدادن سرفه ها و نفس های عمیق الکی بود.
اولین زنگ مدرسون واقعا چرت و حوصله سربر بود چون معلم بهشون گفته بود که:
"آدما چطوری میتونن شریک خوبی برای هم باشن؟"
همه خسته بودند و هیچکس روی این سوال فکر نمیکرد...
اما انکار کوک خیلی درگیر مسئله شده بود...
نگاهی به تهیونگ انداخت و متوجه شد که سرش را روی میز گذاشته و قطعا خوابیده...
"فکر کنم کیم تهیونگ خیلی دوست داره جواب این سوالو بگه؟!"
با این حرف معلم همه ناگهان سمت او برگشتند...
اما تهیونگ هیچ حرکتی نکرد پس کوک دست به کار شد و از زیر نیشگونی گرفت تا اورا بیدار کند.
YOU ARE READING
𝙸𝙽𝙷𝙴𝚁𝙸𝚃𝙾𝚁𝚂
Fanfictionپایان یافتہ✔︎ میراث خانوادگی ما وقتی بچه بودم از سقف کوچیک خونمون وقتایی که بارون شدید میومد میچکید...نمیدونم چجوری شد یا حتی چیشد که الان برای ارث و میراث داره از چشمام بارون میباره... _____________________________________________________ 𝐶𝑢𝑝𝑙...