𝖕𝖆𝖗𝖙 10

2.4K 255 41
                                    

نامجون با شنیدن اسم جونگکوک غرید: خوب بلدی نقش بازی کنی کوچولو
تهیونگ پوف کلافه ای کشید و طلسم محافظ از جیبش در اورد و به نامجون نشون داد
نامجون طلسمو ازش گرفت


سر کیسه کوچیکو شل کرد و با دیدن ۴ دانه لوبیا توش که نشونه برادریشون بود غرید:....این....
تهیونگ نزاشت دوباره فریاد بکشه و گفت: اعصبانی نشو هوسوک و جینی بهم دادنش...و بهم  گفتم گمش نکنم
نامجون با دیدن لوبیا ها یاد گذشته وخاطرات زیبای ۴ نفرشون افتاد... وقتی بچه بودن با جونگکوک و جین و هوسوک با هم بازی میکردن
یه روز برای نشون دادن برادیشون اون طلسم لوبیا رو ساختن و به هم قول دادن که همدیگرو گم نکنن اگه گم کردن این طلسم نشونشون باشه


بعد از چند لحظه نامجون به خودش اومد
نامجون: تو گفتی جینی؟میدونی چند هزار سال ازت بزرگتره؟
تهیونگ پوزخندی زدو گفت: اوم اون ددی جذابه خودمه سنش واسم مهم نیست
نامجون: گندش بزنن تا اومد زمین دیکش کار دستش داد


تهیونگ یهو غیرتی شد و نمیدونست از کجا نیرو گرفت که شروع کرد به حرف زدن محکم و بدون لرزش: هییی ...درسته برادرشی هیونگ ولی به دیک ددیم چیکار داری به عنوان یه انسان میزنم.....
نامجون نزاشت حرفشو کامل کنه و  جلو تر رفت زیر چونه پسر گرفت گفت: به عنوان انسان میخوای چیکار کنی کوچولو؟



تهیونگ حالا فهمید که چه غلطی کرده به خودش لرزید و به ته ته په ته افتاد :اممم..هیچی...ه...ه...هیونگ..به عنوان یه انسان ..من...من...فقط دعوا میکنم همین
تهیونگ گفت صورتشو پوشوند از طرس این که نامجون الان لهش میکنه اخرین ارزوهای تو دلش گفت و میخواست با این دنیا خداحافظی کنه اما....



نامجون دست پسری که طلسمو اورده بود گرفت و با تمرکزی کوتاه از مکان هوسوک و جین مطلع شد و با بشکنی وسط اتاق جونگکوک ظاهر شد
هوسوک لبخندی زدو گفت : هیییکیم فاکینگ نامجون....لوسیفر احمق خیلی وقته ندیدمت
نامجون بی توجه به ابراز علاقه متفاوت برادرش گفت  : کیم هوسوک اینجا چه خبره؟


جین کمی جلو تر رفت گفت: سلام نامجونی....جونگکوک....کسی روحشو گرفته...
نامجون با صدای جین برگشت و نگاهی به سر تا پی جین انداخت گفت: بزرگ شدی هیونگ
جین: واقعا عذر میخوام میخوای الان کوچیک شم؟
نامجون خندیدو گفت: عذر خواهیتو پدیرفتم



هوسوک اخمی کردو گفت: مال من خار داره فقط فک کنم؟
نامجون نزدیکش شد و موهاشو بهم ریخت: دل منم برات تنگ شده هوبی
هوسوک خدید و نامجونو بغل کرد


تهیونگ هم خیلی لوس بغل جین نشست و گفت: ددی مثل این که فقط بلد بود منو بترسونه....نگا چقدر با شما خوبه....داشت خفم میکرد
جین: کی نامجون؟
تهیونگ: اوهوم
جین غرید: نامجون
نامجون: چه میدونستم این کوچولو ماله توئه



𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz