Part 15

1K 284 180
                                    

کیونگسو برنامه های جونگین رو چک میکنه. طی چند وقت گذشته، اون عالی عمل کرده. درواقع همه چیز رو با برنامه پیش برده و لبخندِ افتخار امیزی با پیامِ "بیبی بویِ من کارشو خوب انجام داده" روی لبهاش شکل میگیره. پرونده مربوط به جونگین رو میبنده و نگاهی به ساعت میندازه. ۲:۴۶ بامداد. عینکش رو برمیداره و به بروشور مربوط به کالکشن اختصاصی حلقه های گوچی چشم میدوزه. فردا عصر نماینده ویژه گوچی طبق قرار از پیش تایین شده توی شرکتش حضور پیدا میکنه تا حلقه هایی رو طبق سلیقه باس طراحی و تقدیم کنن. کیونگسو دوست داره نظر جونگین رو هم در این باره بدونه و میتونه فردا صبح ازش درخواست کنه که توی جلسه با حضور نماینده ویژه گوچی، شرکت داشته باشه. برنامه ها ریز به ریز تحت نظر و احاطه کیونگسو پیش میرن و دقایق رو مثل یه مدیر موفق و کاردان، مدیریت میکنه. همونطور که ازش انتظار میره.

***

+ واو بالاخره میتونیم حلقه های کاپلی داشته باشیم؟!

- درسته عزیزم.

+ واو واو واو!

- امروز عصر نماینده گوچی به اینجا میاد. ازت میخوام که لطفا توی جلسه شرکت کنی. اگه برنامه دیگه ای داری میتونی نیای ولی دوست دارم سلیقه تو هم توی انتخاب حلقه ها شریک باشه.

+ حتما میام!

جونگین دست ها و پاهاش رو بهم میکوبه و روی صندلی میچرخه. اینقدر تکون میخوره که استین کتش به دسته ماگ شیر کاکائوش گیر میکنه و میریزه! جونگین نگاه شوکه ای به افتضاحی که به بار اورده، میندازه. تمام میز بزرگ و شیشه ای اتاق باس اغشته به شیرکاکائو ـه. قسمتی از برگه های روی میز قهوه ای شدن و مایع شیرین قطره قطره از میز روی زمین میچکه. پسر بلندتر توی خودش جمع و لبهاش رو اویزون میکنه. خجالت میکشه که با باس چشم تو چشم بشه. اون برگه ها حتما ارزشمندن. سعی میکنه با پاش قطرات ریخته شده روی زمین رو ماست مالی کنه که بیشتر پخش میشه و میزان گندی که زده، افزایش پیدا میکنه. با بلند کردنِ سرش، صورت متفکر باس رو میبینه. خیلی ریلکس نشسته و دستش رو زیر چونش گذاشته. نگاهش رو از چشمهای جونگین برنمیداره و با نوک خودکارش، به میز ضربه میزنه.

+ ببخشید...

- الان ناراحتی جونگین؟

+ خیلی...

- اون زمان که میخواستی توی اتاقم دوچرخه سواری کنی و بمب ترکیده بود، اینجور ناراحت نبودی.

+ خب اون موقع که دوست پسرِ همدیگه نبودیم. الان سعی میکنم اقا و باشخصیت باشم ولی نمیدونم چرا نمیشه...

کیونگسو با صدای بلند میخنده و برگه های کاکائویی رو میتکونه. تلفن روی میز رو برمیداره و به منشی خبر میده تا یه نفرو برای تمیزکاری بفرسته. جونگین هنوز هم با خجالت به لبخند باس چشم دوخته.

" Boss "Where stories live. Discover now