❌ هشدار ❌
با خوندن این بوک احتمال ابتلا به دیابت و اکلیلی شدنتون زیاده.
داستان های اکلیلی و عاشقونه سه پسر بچه ی کیوت به اسم تاتا، کوکولو و دیمینی. 🤩🤩😍😍
ژانر: fluff
وضعیت فیک: کامل شده.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
این داستان: تاتا، کوکولو لو بیشتل دوست داله یا دیمینی لو؟
کوکولو با اخم کیوتی به بازی تاتا و دیمینی توی باغچهی مهدِکودک خیره شد و از شدت عصبانیت تند تند پستونک صورتیاش رو مکید. اصلاً از اینکه دیمینی اینقدر با تاتا جونش صمیمی بود، خوشش نمیاومد و همیشه سعی میکرد یکجوری رابطهی دوستانهی اون دو رو بهم بزنه. کوکولو چهار دستوپا و هِنهِن کُنان به سمت تاتا که در حال گذاشتن بستنی تو دهن دیمینی دیو صفت از نظر اون بود، رفت. تاتا با دیدن کوکولوی عزیزش که چهار دستوپا میکرد و از شدت گرما عرق صورتِ تپلش رو خیس و موهاش رو به پیشونیاش چسبونده بود، به سمتش رفت. کوکولو با دیدن اومدن تاتا به سمتش، بیحرکت شد و دستهاش رو باز کرد تا مثل همیشه تاتای عزیزش با بغل کردنش زحمت بقیه راه رو بکشه. تاتا با مهربونی زیر بغل کوکولو رو گرفت و بغلش کرد و کوکولو سریع دستها و پاهای کوچولوش رو دور گردن و کمر پسرِ بزرگتر حلقه کرد. تاتا از سنگینی کوکولو نفس لرزونی کشید و با احتیاط به سمت دیمینی که اخم کرده بود، رفت. دیمینی به محض رسیدن تاتا کنارش با حرص گفت: ×این بچه بلده راه بره چرا نمیزاریش زمین تا خودش بیاد؟
تاتا، کوکولوی عصبی رو روی زمین گذاشت و تا خواست جوابی به سوال دیمینی بده، کوکولو پستونکش رو تُف کرد و به سمت دیمینی پرید و لُپ سرخ و آویزونِ پسر رو گاز گرفت. دیمینی با حس تیزی دندونهای کوکولو جیغ بلندی کشید و تاتا از ترس توبیخ شدن دوبارهاشون توسط عمو هوبی به سمت کوکولو رفت و به زور اون رو از دیمینی جدا کرد. دیمینی به محض جدا شدن پسر بچه ازش جیغ دیگهای کشید و دست کوچولوش رو روی محل گاز گرفتگی گذاشت. تاتا با ترس سعی کرد دست دیمینی رو از لُپش جدا کنه اما نتونست. -دیمینی جونم! عسلِ من، بزار لُپت رو ببینم خوشگلم.
دیمینی جیغ بلندتری زد و خودش رو توی بغل تاتا انداخت. تاتا اینبار با اخم به سمت کوکولوی بغض کرده برگشت و برای اولین بار سرش داد زد: -این کارها چه معنی میده، جانگکوک؟ چرا هردفعه یک بلایی سر دیمینیِ مظلومِ من میآری؟
کوکولو که برای اولین بار صدای فریاد و اسم اصلی خودش رو از زبون تاتای عزیزش شنیده بود با صدای بلند زیر گریه زد. تاتا بدون اینکه توجهای به کوکولوی گریون و دلشکسته بده دوباره با لحن سرزنشگرش گفت: -من دیگه تو رو دوست ندارم، جانگکوک! دیگه نمیخوام عشق اولم تو باشی، از این به بعد فقط قندِ عسلِ من دیمینی هستش!