10

84 17 20
                                    

🎵 Nobody no crime by @taylorswift

آدریانا با خوردن نور خورشید به چشماش بیدار شد
به پهلو چرخید و دستش رو روی تخت کشید
این تخت من نیست...

با وحشت از جاش بلند شد و نگاهی انداخت .. اون توی ی اتاق ناشناس بود و اینجا رو نمیشناخت..

لباس خوابشم لباس خواب خودش نبود..
این لباس یه حریر سفید و در عین حال کاملا پوشیده بود...

چشماشو بست و سعی کرد تمرکز کنه تصاویر محو تو ذهنش بودن ولی چیز زیادی یادش نمیومد ..

من کجام؟
آدریانا از خودش پرسید و این جمله انگار تلنگری بود که شب قبلش یادش بیاد..

کول... نه اون دایلان بود.. بار... پنج مرد... نههههههه

آدریانا جیغ بلندی کشید و یهو یه زن پیر وارد اتاق شد و گفت: آروم باش آروم باش دخترم چیزی نیس تو در امانی همه چی خوبه آروم باش

اون زن بهش حس امنیت میداد آدریانا محکم تر بغلش کرد و شروع به گریه کردن کرد

زن مث یه مادر مهربون موهای آدریانا رو نوازش کرد و بهش میگفت آروم باشه و همه چی در امانه
آدریانا نمیدونست چرا ولی آغوش اون زن آرومش میکرد ...

بعد هق هق هایی که انگار نمیخواستن تموم بشن جنگل های مه آلودش رو بلند کرد و به اون زن نگاه کرد..

آدریانا عقب کشید و پرسید ببخشید خانوم من کجام؟

-عمارت ارباب هوران
هوران؟ اون مردیکه اینجا چیکار میکرد ؟ نکنه اونم با دایلان همکاری میکرده!؟!

-از چهره ت میفهمم ک دوباره حس های بدت داره بر میگرده ولی باید بگم این ارباب بودن که دیشب شما رو اینجا آوردن و به ما گفتن ما مراقبتون باشیم پس جای نگرانی نیست..

آدریانا سعی کرد به لحن مهربون اون پیرزن اعتماد کنه ولی حسی در درونش میگفت که این وسط یه اشکالی وجود داره ..

-خب حالا که بهتر شدی دخترم حاضر شو تا بریم پایین صبحانه تو بخوری ارباب متظرته...

آدریانا لباس هاشو پوشید یه بلیز آستین بلند و یه شلوار لی و موهاشو باز گذاشت ...
از پله های عمارت پایین رفت..

خانوم آرچر بهش گفته بود از پله ها که پایین بره باید به سمت راست بپیچه..
جالب بود اون خونه با وجود بزرگی بیش از حدش بیش از اندازه خالی بود..

یکم بوی تنهایی میداد..

دیوارها همه خاکستری بودن و هیچ تزئینی نداشتن...

Heart break livesWhere stories live. Discover now