30

50 7 22
                                    

وقتی به بیمارستان رسیدن زین سریع از ماشین بیرون رفت و از پذیرش پرسید که کجا بستریش کردن

زین داشت میدوید و نایل با آرامش راهروهای بیمارستان رو طی میکرد..

از دیدن اضطراب دوستش خنده ش گرفته بود.. هیچوقت زین رو. اینقد دستپاچه ندیده بود و خب این برای نایل باحال بود..

زین بالاخره رفت و به بخش اتاق عمل رسید..
اسمیترز توی راهرو نشسته بود تا زین رو دید گفت:
-سلام آقا
-کوفت و درد سلام آقا بگو ببینم حالش چطوره کجاست چ غلطی دارن میکنن باهاش؟؟؟

تا اسمیترز خواست حرف بزنه مردی با روپوش سفید از اتاق بیرون اومد و سمت اسمیترز رفت و. گفت:
-همراه آقای پین هستین شما؟

زین با هول شدگی زودتر جواب داد و تقریبا داد زد:
-بله هستیم بگین حالش چطوره...

دکتر چپ نگاهی به زین انداخت و خب میخواست بپرسه شما چه نسبتی باهاش دارین ولی چون اضطراب زین رو دید بیخیال شد و گفت:

-حال آقای پین خوبه آسیب به جمجمه شون خیلی حاد نبود و چند روزی باید بستری بمونن و بعدا به خونه برن

زین نفسی از سر اسودگی کشید و همون موقع نایل پیش اونا رسید..
نایل از اسمیترز جریان رو پرسید و از دکتر پرسید :
-ببخشید کی میتونیم ببینیمشون؟
-فعلا که باید به بخش منتقل بشن ولی قبلش باید خانواده شون بیان تا امضا و کاغذ بازی ها رو انجام بدن.. شما خانوادشونین؟؟

نایل جواب داد :
-خیر ولی بهشون اطلاع میدیم ک بیان ممنون دکتر

دکتر سری تکون داد و رفت

نایل پیش زین ک سرشو به دیوار تکیه داده بود و چشماشو بسته بود نشست و گفت:

-دیدی چیزیش نبود آقای عاشق؟؟؟ حالا گمشو بریم خودتم معاینه کنن ک فک کنم تو پاره پوره تر از پینی

-نه نایل میخوام بمونم ببینمش
-دیدی که دکتر چی گفت تا چند ساعت دگ منتقل نمیشه پاشو ببرمت معاینه ت کنن و به جونی بگیری چون پین این شکلی ببینتت از ترس خودشو خیس میکنه پاشو داداش

نایل زیر بازوی زینو گرفت و‌ اونو با خودش برد.. انگار تازه زین متوجه درد های بدن خودش شده بود و تموم بدنش کوفته و رد شلاق ها درد میکرد و میسوخت..

نایل اونو به اورژانس برد و به پرستار سپرد تا کمکش کنن
به اسمیترز سپرد تا خانواده پین رو خبر کنه
روی صندلی نشست تا استراحت کنه و گوشیش رو باز کرد

Heart break livesWhere stories live. Discover now