🔹️Let Me Out: Ch1🔹️

19.2K 1K 184
                                    

کاپل: کوکوی

ژانر: رمنس، اسمات، دارک، روانشناسی

رده سنی: +18

::::::::::::::

می خوام بهتون یه حقیقت بگم.
ما نمی فهمیم قراره بمیریم.

می دونم، آدم فکر می کنه روزی که قراره بمیره از قبل متوجهش باشه، حسش کنه و از پیش بدونه قراره چی بشه‌.
ولی اینطور نیست. حداقل برای من که اینطور نبود.

مثل هر روز کاریم با آلارم ساعت هفت صبح بیدار شدم، مسواک زدم و دوش گرفتم، لباس مرتبی پوشیدم و توی راهم به دفترم جلوی یه استارباکس ایستادم و یه آیس آمریکانو گرفتم. مثل هر روز. همون سفارش همیشگی هر روز، حتی تو سرد ترین روز زمستون.

درحالی که استارباکس پلاستیکی سردم رو توی دستم گرفته بودم وارد دفتر شدم و با همه خوش و بش کردم و برای ادامه روز مریضامو ویزیت کردم‌. درست مثل بقیه روز ها، و روزهایی که فکر می کردم بعدش میان.

شب بخاطر این که فردا آخرهفته بود به بار دوستم رفتم. به محض ورود بوی الکل و دود سیگار مشامم رو در بر گرفت و باعث شد اخم کنم. از بوی سیگار متنفر بودم، هیچ وقت نمی تونستم تحملش کنم‌. جلوی کانتر روی صندلی جا گرفتم و با لبخند کمرنگی به بارمن اشاره کردم:

- یه کنیاک لطفا.

بارمن سر تکون داد و مشغول ریختن نوشیدنی توی لیوان شد. صدای بم و مردونه ای از بغل دستم به نرمی پرسید:

- مگه اون نوشیدنی پیرمرد ها نیست؟

نگاهم رو به سمت چپم برگردوندم و خیره مرد خوش چهره ای که با فاصله یک صندلی بینمون اون طرف نشسته بود و از گوشه چشم های سیاهش نگاهم می کرد شدم.

لبخند آرومی روی لب داشت و نگاهش خوشایند بود، جوری که باعث شد موقع جواب دادن بهش لبخند بزنم:

- خب منم یه پیرمرد حساب میشم.

بعدا ها با خودم فکر کردم که اصلا عادلانه نبود. آدم بد ها قبلا اینطور نبودن، بودن؟ قبلا کلاه مشکی می زدن، دستکش چرم و هودی می پوشیدن، و نگاه های چپ و چپ تحویلت می دادن.
آدم بد ها قبلا بهت حس نا امنی می دادن، و اون وقت آدم می فهمید باید ازشون دوری کنه‌.
ولی اون زیبا بود بود، آه زیبا و مردونه بود‌... قشنگ نگاهم می کرد و سنگین لبخند می زد و صداش موقع حرف زدن بازیگوش بود:

- اوه جدا؟ شرط می بندم از من کوچیک تری‌ پیرمرد.

بارمن کنیاکم رو جلوم گذاشت و من انگشتام رو دور لیوان پیچیدم و لبخندم عمیقتر شد:

📛[𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕 𝐒𝐡𝐨𝐫𝐭 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐢𝐞𝐬]📛Where stories live. Discover now