Part 5

203 48 13
                                    


{{کوک}}

با بسته شدن در اتاق هیونگ و شنیدن صدای قدمای نامجون و بوی قهوه بدنش سریع خودمو از کف آشپزخونه جمع کردم و دستمو تو جیب دورسم گذاشتم

اونا وسط رابطه بودن برای چی الان باید از اتاق بیاد بیرون

و بلند شدم که قامت نامجون تو پله ها دیدم

به سمت سالن اصلی رفتم که نامجون سریع به پایین رسید

کوک:

هیونگ چیزی شده

کلافگی تو چهرش موج میزد

نامجون:

نه کوکی...چیز مهمی نیست فقط مراقب جین باش تو وضعیت بدی ولش کردم

و تو صداشم ناراحتی موج میزد

سرمو به معنای تایید تکون دادم و لپامو باد کردم لبخندی زدم

کوک:

باشه هیونگ برو خیالت راحت

نامجون:

مرسی کوک

و قدماشو برداشت تا از اخرین پله پایین بیاد که جین یهو در اتاق با شدت باز کرد و با حوله سفید دور کمرش خودشو تو چهار چوب در نشون داد

با عصبانیت شروع به حرف زدن کرد

جین:زود برمیگردی فهمیدی.........

نامجون به سمت جین برگشت و سرشو تکون داد

نامجون:باشه بیبی!

جین:

اگرم دردش دوباره اروم نگرفت بگو من کوک بیایید

اخه چرا باید همچین حرفی بزنه من تو این وضعیتم دردم سوزشم هیچ تمرکزی ندارم که بخوام کسی درمان کنم!

نفس عمیقی کشیدم و رو به نامجون کردم

کوک:قضیه چیه هیونگ؟

نامجون:

چند شبی هست ارباب درد داره خوب نمیشه .......و کلا هیچ هیلری رو نمیپذیره تا درمانش کنه....یکم زیادی مغروره خود کفاست

عجب ارباب کله شقی دارن احمقا

کوک:

شما دورگه هستید هر دردی هم باشه خونتون مثل مورفینه سریع درد رو اروم میکنه...پس حتما داره از طرف خدایان مجازات میشه.......

نامجون:به احتمال زیاد آره معلوم نیست چیکار کرده باز که دارن مجازاتش میکنن

میخواستم جواب بدم که جین وسط حرفم پرید

جین:

ممن نمیدونم نامجون...یا ایندفعه راضیش میکنی یه هیلر بیاد درمانش کنه یا خودم کوکی میندازم رو کولم میارمش و دهن اون ارباب میبندم تا وسط سکسمون نپره!

The Sun And MoonWhere stories live. Discover now