[ PART34 ]

2.8K 419 35
                                    

جیمین بعد از رسیدن به خونش به کار هایی که توی دو روز قبل انجام داد فکر کرد...

اولین بارش و که داخل اتاق های VIP بار انجام داده بود دومین بارم بعد از اعتراف به اصطلاح مضخرف خودش و یونگی....(اسمات بود ولی رد شدم💔🤧)

کمرش درد میکرد...یونگی واقعا تو سکس وحشی بود!
باید یه فکر به حالش میکرد و گرنه....اوف الان واقعا وقت فکر کردن به این چیزا بود؟

لباس هاش رو در آوردم و زیر دوش رفت...

یه حموم بعد از دو بار سکس بد نبود؟مگه نه؟
ناخداگاه ذهنش سمت روز گذشته و دوشب قبل کشیده میشد...

از افکار کثیفش دور شد و خودش رو حسابی تمیز کرد...

احساس سبکی میکرد...

بدون توجه به موهای خیسش روی تخت دراز کشید و گوشیش رو چک کرد...

تهیونگ چند باری بهش زنگ زده بود...

اروم روی اسم تهیوگ ضربه زد و وارد سفره چتش شد...

*تهیونگی بیبی*:

جیمینی هر وقت تونستی بهم زنگ بزن یه خبری مهمی رو باید بهت بگم!!!!!
اگه بهت بگم شاخ در میاری!!!!
البته خودمم شاخ دراوردم!!!!
خلاصه خیلی خیلی مهمه!یادت نره!راستی مراقب خودتم باش!دوست دارم♡♡♡♡

از شدت فضولی و کنجکاوی سریع روی اسم تهیونگ ضربه زد اما با شنیدن اینکه گوشیش خاموشه گوشی رو کنار گذاشت و سعی کرد در کمال آرامش بخوابه....

..................................

تهیونگ و جونگکوک بعد از برگشتن به سئول قرار شد شام و خونه نامجین برن...

تهیونگ و جونگکوک قصد داشتن همون شب خبر باردار بودن تهیونگ رو بگن....

تهیونگ در حال پوشیدن لباس تازه ای که مادرش براش خریده بود بود...

داشت دکمه های پیراهنش رو میبست که جونگکوک جلوی پاهاش زانو زد...

تهیونگ هنوز سه دکمه‌ی بالایی پیراهن و بسته بود و خیره به جونگکوک بود...جونگکوک بوسه ای روی اون شکم پنبه ای گذاشت و به چشم های تهیونگ خیره شد....

با یک اشتباه ساده زندگیش کلا تغیر کرد...

بهترین اشتباه زندگیش اون پستی بود که توی حالت مستی گذاشته بود!...

_تهیونگ...میدونم یکمی زوده!اما....اما الان تو بچمون و توی شکم کوچولوت داری!من خیلی دوستت دارم...یعنی بدون تو واقعا نمیتونم....حتی نمیتونم بهش فکر کنم!

کمی مکث کرد و ادامه داد....

_با من ازدواج میکنی؟

تهیونگ شوکه بود!از حرف های قشنگی که بهش گفته شده بود...از درخواستی که بهش شده بود!

[START]||KOOKVWhere stories live. Discover now