𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 1

1.6K 225 205
                                    

نگاهش بار دیگه به سمت گرامافونِ گوشه اتاق کشیده شد

پاشو عصبی روی زمین میکوبید و به خودش التماس میکرد که دوباره این کارو با خودش نکنه و اون بلا رو سر قلبش نیاره

اون حالش خوب بود!
دوستاشو داشت ، کارشو داشت .

نمیدونست چرا دوباره اون گرامافونِ لعنتی رو از توی کمد برداشته بود و اینطوری جلوی چشمای خودش گذاشته بود با اینکه میدونست چه عواقبی براش داره.

تنها چیزی که میدونست این بود که همه چیز از روزی که دوباره اون اهنگو توی رادیو شنیده بود شروع شده بود.

اون اهنگ درست مثل جرقه ای بود که خاکستر های اتش تازه خاموش شده ی عشق چندین ساله ی لویی رو فروزان میکرد

و حالا لویی دوباره داشت خودشو غرق اقیانوس عمیقی میکرد که تازه ازش نجات پیدا کرده بود

و با پای خودش به سمت اتشی که دوباره در حال زبونه کشیدن بود میرفت

لپتاپشو کنار گذاشت و قبل از اینکه افکارش فرصت دخالت داشته باشن کشوی زیر میز گرامافونو باز کرد و از بین صفحه هایی که هر کدوم حجم زیادی از خاطراتو با خودشون حمل میکردن ، صفحه ی مورد نظرشو برداشت

صفحه ای که با چرخیدنش توی گرامافون ناقوس مرگ لویی و به صدا درمیاورد و دفن شدن دوباره  پسر توی خاطرات رو هشدار میداد

ولی یه مُرده که نمیتونه برای بار دوم بمیره مگه نه؟

با پخش شدن دوباره ی اهنگ احساس ضعف کرد

به میز تکیه داد و چشماشو بست

نمیدونست چرا هردفعه ک پلکهاش رو‌ روی هم میذاشت و به سیاهی مطلق پشت پلک هاش خیره میشد این خاطرات بدش بودن ک سراغش میومدن

چرا مغز عادت داشت انقدر خاطرات خوبو کم رنگ جلوه بده و با خاطرات بد ادمو از پا دربیاره؟

نفس عمیقی کشید و به خودش مسلط شد

اون یه بار از همه ی این خاطرات بد گذشته بود

با تمام وجودش دردشونو حس کرده بود و بعد زخمای خودشو پانسمان کرده بود.

ولی این کاریه که ادمای ضعیف میکنن مگه نه؟

کسی که قویه زخماشو باز میذاره و میذاره که خون ریزی کنن تا روزی که بلاخره بند بیان و ترمیم شن .

پوشوندن و پنهان کردن زخم هیچوقت کار ادمای قوی نبوده.

مثل همیشه کلماتی که روی صفحه ذهنش ریخته میشدنو به شکل جملات در اورد و نوشت

ساعت ها گذشت و صفحه هنوز توی گارامافون میچرخید و لاین های اهنگ برای بار هزارم تکرار میشدن

و لویی مثل همیشه انقدری غرق شده بود که متوجه زمان نشه

غرق لاین های اهنگی که پخش میشد؟
خاطرات؟
یا کلماتی که به محض اینکه به ذهنش خطور میکردن توی لپتاپش تایپ میکرد؟

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Where stories live. Discover now