𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 7

826 163 625
                                    

+دروغ نگو جیسون! ۵ تا زبان متفاوت؟امکان نداره

لویی جوری که کاملا مطمئنه گفت و دست به سینه شد.

و جیسون شونه هاشو بالا انداخت
_دروغ نمیگم! میتونی امتحانم کنی

+عه؟اگه اینطوره پس لویی به آلمانی چی میشه؟
لویی با ابروهای بالا رفته پرسید و دستشو به کمرش زد

ولی وقتی قیافه ی جیسون رو دید سریع متوجه سوتی ای که داده بود شد و روشو برگردوند و اخم کرد

+راست میگی ، المانیا لویی ندارن
زیر لب گفت

و جیسون که با قسمت اول حرف لویی فکر میکرد اون واقعا به اشتباهی که کرده پی برده ، وقتی قسمت دوم رو شنید بیشتر از این نتونست مقاومت کنه و بلند قهقهه زد

+به خودت بخنددد!!
لویی جیغ زد و اخمشو بزرگتر کرد ، گونه هاش صورتی شده بودن

جیسون به بلند خندیدن ادامه داد و سرشو تکون داد:خدایا لویی...

لویی خواست دوباره غر بزنه اما با دیدن رد شدن جیسون از خیابونی که به استودیو میرسید اخم کرد:هی..از اون خیابون نباید میرفتی؟

و جیسون نیشخند زد: نه

+وات د فاک دیرمون میشه جیسون داری کجا میری؟

_قرار نیست امروز بریم استودیو لویی. میریم یه جای خوب تر

+اما تو گفتی منو میبری استودیو!!
لویی جیغ زد و جیسون ریلکس شونه هاشو بالا انداخت

لویی با حرص دستاشو مشت کرد و وقتی دید که نمیتونه مشتاشو توی صورت جیسون فرود بیاره اونا رو روی داشبورد ماشین کوبید و با حرص جیغ کوتاهی کشید

وباعث شد جیسون اروم بخنده و ابروهاشو بالا بندازه
_باشه ولی این ماشین خودته لویی

.

مثل چندین ساعت گذشته رو تختش دراز کشیده بود و سعی در بی توجهی به هر اتفاقی که اطرافش در حال اتفاق افتادن بود داشت

و همینطور سعی میکرد از یک روز مرخصیش به خوبی استفاده کنه و استراحت کنه و ذهنشو جمع و جور کنه

اما هیچ جوره موفق به اینکار نبود

چون هربار که چشماشو میبست تا ارامشو به بدنش هدیه بده ، تصویری از پسر زیبایی که به خوبی میشناخت جلوی چشماش پدیدار میشد

نه اینکه نخواد  ، اون فقط نمیتونست با سردرگمی بعدش دست و پنجه نرم کنه

سردرگمی هایی مثل : "مگه اون همسر نداشت؟پس چرا اون پسر هنوزم زیباترین فرد دنیا بود؟چرا با وجود ۶ سال اون هنوزم براش به زیبایی یه گل افتابگردون بود؟"

پسر آه کشید

_فقط عذاب وجدان داری...هیچ چیز دیگه ای نیست..اوکی؟تو عاشق همسرتی و حاضر نیستی هیچوقت از دستش بدی پس بهتره هرچه زود این عذاب وجدان مسخره و اون دیدار مسخره تر رو از یاد ببری فهمیدی؟

𝐓𝐡𝐢𝐬 𝐓𝐨𝐰𝐧 {𝐋.𝐒}Where stories live. Discover now