Enough blood

پارت ۲۰

با احساس درد چشمامو باز کردم اطراف و کمی تار می دیدم چند بار پلک زدم تا دیدم  واضح بشه با تعجب به اطراف نگاه کردم اینجا دیگه کجاست 

نیم خیز شدم که درد بدی تو همه جام پیچید آخی گفتم و دراز کشیدم  ، اینجا دیگه کجاست من برای چ........

همه اتفاقی که برام افتاده بود و به یاد آوردم ، به اطرافم قشنگ نگاه کردم یعنی اون قدر حالم بد بود که من و اوردِ بیمارستان 

دستمو به سمت لباس بردم و دکمه ها رو باز کردم با ناراحتی به بدنم نگاه کردم همه جای بدنم پر از زخم های بزرگی بود که پوست سفیدم بیشتر به رخشون می کشید با ناراحتی دستمو روی دهنم گزاشتم 

بغضمو قورت دادم  ، قطره های اشکم از چشمام سرازیر می شدن و تمام صورتمو خیس می کردن 

آخه گناه من چیه که دست این افتادم ، چرا باید اون اتفاق می‌افتاد ، مگه من آدم نیستم ،مگه من دل ندارم روح ندارم  چقدر دیگه باید عذاب بکشم

در اتاق باز شد و زنی وارد اتاق شد که با دیدن من سریع برگشت و داد زد منم هم زمان با داد زدنش دکمه های لباسو بستم

_ دکتررر خانم جئون بهوش اومدن 

 بعد زن وارداتاق شد بعد از چند ثانیه مردی میان در ظاهر شد و به سمتم اومد 

_ سلام خانم خو..........

با دیدن صورتم ساکت شد و با ناراحتی بهم نگاه کرد 

مرد نفس عمیقی کشید گفت حالت چطور 

پوزخندی زدم 

+ خیلی خوبم 

بعد از گفتن این حرفم قطره اشکی از چشمم سرازیر شد 

با صدای زن به در نگاه کردم 

= آقای جئون بفرمایید تو 

 جونگ کوک وارد اتاق شد با نفرت بهش نگاه کردم  

از عصبانیت داشتم می ترکیدم ، جونگ کوک وسط اتاق وایستاد و خونسرد بهم نگاه کرد دیگه نتونستم تحمل کنم از روی تخت بلند شدم و به سمت کوک قدم برداشتم که سرم از دستم خارج شد و رگمو زد  

مرد: وایسا......

به سمت کوک حمله کردم و با دستم به سینش زدم که کمی عقب رفت 

_ ازت متنفرم جئون جونگ کوک 

همینجوری که  داشتم حرفامو می زدم با مشتام به سینه ش ضربه می زدم 

_ گناه من چیه که دست تو افتادم ، برای چی باهام این کارو می کنی 

دکمه های لباس و باز کردم و خواستم از تنم درش بیارم که جونگ کوک نزدیکم  شد و از لباس گرفت و با اون یکی دستش کمرمو گرفت و به خودش چسبوند و بهم نگاه کرد هی وول می خوردم تا ولم کنه ول نمی کرد که هیچ دستشو دور کمرم محکم تر می کرد جونگ کوک روبه مرد گفت هون سوک برین بیرون