🍭Part 19🍭

217 63 24
                                    

جیمین با دقت سرشو پشت مبل برد و با حرص گفت:«اه لعنت بهت دامبو انقدر عصبیم کرد یادم رفت گوشیمو بردارم.گوشی عزیزم کجایی؟؟بیا بریم پیش اون یکی عمو منحرفت...اه چی میگم؟؟خیلی مست کردم....»و دستشو سمت گوشیش که بین مبلا افتاده بود برد.

همین که گوشیشو برداشت صدای بلند ضربه هایی به در اتاق نامجون به گوشش رسید.با تعجب سمت اتاق نامجون رفت که با صدای دادش شوکه شد:«دامبوی لعنتی این درو باز کن جین داره آب میشه!!»

با حرفی که شنید سریع سمت در رفت و بازش کرد.نامجون بی توجه به جیمین با قدمای بلند سمت آشپزخونه رفت و جیمین با شوک به رفیقش که داشت قالبای یخ رو سمت اتاق می برد خیره شد.هنوز نتونسته بود درک کنه که اوضاع از چه قراره ولی بعد از اینکه به خودش اومد سریع وارد اتاق شد و به بدنای برهنه جین و نامجون نگاه نکرد.یا حداقل سعیشو کرد!!

بعد سمت بالکن رفت و بازش کرد و رو به نامجون گفت:«بیارش بیرون پیش برفا خودتم یه چیز بپوش یخ نزنی»

تو طول مدتی که نامجون سریع یه پالتو تنش کرد و جین رو تو بالکن آورد تا با برفا جین رو خوب کنه جیمین فقط با خودش فکر میکرد "چقدر خوبه که یونگی آدم برفی نیست.تازه کلیم آبنبات عجیب غریب داره که دیوار رو محو میکنه.راستی.....الان که اینا با هم خوابیدن...اون جور که یونگی گفته.....از اون دنیا ازشون فیلم گرفتن؟؟" و با شوک به اطراف خیره شد.

------------------------------------------------------------------------------------------

(فردا صبح)

با ضربه دیگه ای که به سرش خورد آخی گفت و حرصی داد زد:«اه بسه دیگه چرا همش منو میزنی؟؟»

نامجون با اخم بهش چشم غره رفت و گفت:«آخه نفهم چرا درو قفل کردی؟؟میدونی چه استرسی کشیدم وقتی نزدیک بود کاملا آب بشه و توی لعنتی خواب بودی؟؟»

تهیونگ خواست چیزی بگه که جیمین بی حوصله داد زد:«هر دوتون خفه شین.نامجون تو بالکن برف بود و تو فقط باید یکم به اون مخت فشار میوردی...»بعد رو به تهیونگ ادامه داد:«تو هم نباید درو قفل میکردی اگه خدایی نکرده بلایی سر جین میومد چی؟؟الان که دیگه باور کردی آدم برفیه سعی کن دوز انحرافتو حداقل پیش اون بچه بیاری پایین»

تهیونگ ناراضی لباشو آویزون کرد و با غرغر گفت:«همین بچه فسقلی دیشب سکس داشته و از قیافه هر دوشون معلومه شب خوبی داشتن»

_نخییم دید دایه!

سکوت چند ثانیه ایشون با قهقهه شون شکسته شد و این وسط تنها کسی که عصبانی و ناراحت بود جین بود.از اول صبح یه بارم عادی حرف نزده بود چون بعد دو ماه هنوزم وقتی ناراحت بود مثل اوایل بچگونه حرف میزد.

جین که دید دارن میخندن حرصی تر شد و داد زد:«اشلا همتون احمگین.مخشوشا تو نامجون احمگ!»

It's Not Possible S2:Colorful Candy(BTS)[Full]Where stories live. Discover now