بعد از اینکه یکم کنار هم دراز کشیدن و همو بوسیدن شروع کردن به تمیز کردن خودشون و بعد لباس هاشون رو پوشیدن، بعد رو تختی رو برداشتن و لیام بعد از اینکه روش دستمال کشید تا کامی که روش ریخته بود رو پاک کنه از اتاق رفت بیرون و رفت سمت اتاق کوچیک مخصوصی که مال ماشین لباسشویی بود و انداختش تو ماشین لباسشویی و روشنش کرد.لبخند پیروزمندانه ای زد و چرخید تا برگرده تو اتاقش پیش زین که یهو کارن رو دید که با یه لبخند شیطون بهش خیره شده و دست به سینه وایستاده
لیام؛م...مامان حیح
کارن؛نیازی نیست خجالت بکشی یا استرس بگیری منو بابات فهمیدم چکار کردین....همین طور نیکولا
لیام دستش رو توی موهاش فرو برد و لبخند دندون نمایی زد
لیام؛اوه...خب...پس من میرم پیش زین اگه اجازه هست
کارن؛باشه پسرم برو...بهتون هم تبریک میگم
چشمکی زد و رفت و لیام هم سریع رفت سمت اتاق خودش و در رو باز کرد و زین رو دید که کف اتاق دراز کشیده
لیام؛زییی؟؟؟
با نگرانی گفت و رفت سمتش
لیام؛خوبی؟درد داری؟هوم؟؟سرت گیج میره؟؟؟!!
زین؛لی من خوبم....هیچ چیزیم نیست
از روی زمین بلند شد و رو به روی لیام وایستاد
زین؛میخوام به مامانم زنگ بزنم،بنظرت خودش جواب میده یا بابام یا یکی از خواهرام؟
لیام هل شد و زین رو تو بغل خودش کشید،نباید بذاره زین همچین کاری کنه....هرگز!
لیام؛عشقم....خواهش میکنم،نمیخوام ریسک کنی ممکنه یهو بابات برداره و باز ناراحتت کنه تو این روز به این خوبی که داشتیم
زین یکم تو فکر فرو رفت و دید لیام راست میگه و لبخند زد
زین؛باوش....پس یه روز دیگه بهش زنگ میزنم
موفق شد که جلوی زین رو بگیره که امروز زنگ نزنه...ولی روزای دیگه چی؟با چه بهونه ای؟
ولی خب اینم درست نیست که داره حال بد مامانش رو ازش پنهون میکنه!بالاخره یه روزی از همین روزا میفهمه و کلی ناراحت میشه....
کاش این اتفاق نمی افتاد.....
اما هیچی با ای کاش گفتن درست نمیشه.....میترسه زین بفهمه که اون میدونسته حال مامانش خوب نبوده و چیزی بهش نگفته.....
میترسه از اینکه بعد از اینکه زین بفهمه حال مامانش اصلا خوب نیست نتونه آرومش کنه....
میترسه زین رو از دست بده....اما تا جایی که میتونه باید قوی باشه که بتونه زین رو پیش خودش نگه داره و کمکش کنه آرومش کنه نذاره به خودش آسیب بزنه....
![](https://img.wattpad.com/cover/245571329-288-k637461.jpg)
ESTÁS LEYENDO
online class[Z/M][L/S]
Fanfiction"بوک کامل شده" خبببب گایززز این بوک به درد حال و روز امروزی ما میخورههه من اتوشکی ام و این سومین فف هستش که دارم مینویسم و امیدوارم خوشتون بیاد شومبوساااا🥺✨❤️ • • • • • • این فف دارای صحنه های:فان و 🔞 و ناراحت کننده میباشد اگه خوشتون نمیاد نخونین...