روز بارونی

216 44 0
                                    

جین

بعد از رفتن یونگی برگشتم و به جیمین نگاه کردم که حالا اون دختر با چشم های نگران کنارش ایستاده بود.

برای این یونگی رو ترک کرده بود؟ اخمی بین ابروهام نشست. برگشتم که برم ولی با صدای جیمین متوقف شدم:

-جین هیونگ.

بغض توی صداش واضح بود و مجبورم کرد به سمتش برگردم. با همون اخم نگاهش کردم.

- الان سفارشتون رو میارم.

و راهم رو به سمت دستگاه ها کج کردم. خشم عجیبی کل وجودم رو فرا گرفته بود و بیشتر از همه نگران یونگی بودم اون پسر توی این مدت جلوی چشم هام نابود شده بود و نمیتونستم بزارم یکبار دیگه اینجوری بشه. صدای نامجون باعث شد از فکر و خیال دست بردارم.

- اون کیه؟؟

به جایی که جیمین نشسته بود نگاه میکرد.

- جیمین.

- اوه .

گفتن اسمش کافی بود. اون اسم بیشتر از هرچیز دیگه ای توی زندگی ما بود.

انگار که حالا همه چیز براش مشخص شده باشه اخم ظریفی کرد و به فکر فرو رفت. فهمیدن اینکه به یونگی فکر میکنه چیز سختی نبود هممون نگرانش بودیم. هممون به جز خودش.

یونگی خودش رو سه سال پیش فراموش کرد. سری تکون دادم اسپرسو رو توی سینی گذاشتم به سمت جایی که جیمین و اون دختر نشسته بودن رفتم آروم اسپرسو رو روی میز گذاشتم و رو به دختر پرسیدم:

- چی میل دارید؟

-چیزی نمیخورم مرسی.

کلافه سری تکون دادم و برگشتم که برم اما جیمین مچ دستم رو گرفت و گفت:

- هیونگ میشه باهم حرف بزنیم ؟؟

اولش نمیخواستم بهش گوش بدم اما نگاه ملتمس اش باعث شد تصمیمم رو عوض کنم و پشت میز بشینم.

- لیسا میشه مارو تنها بزاری؟

دختر که حالا به اسم "لیسا" قرار بود ازش متنفر باشم سری تکون داد و بعد از بوسیدن گونه ۍ جیمین از کافه بیرون رفت پوزخند ناخودآگاهی زدم و به جیمین خیره شدم.

- یونگی هیونگ ... خوبه؟

تردید توی صداش واضح بود.

- منظورت بعد از اینکه ترکش کردی ؟ آره الان خیلی بهتر از اون روزاست.

لحنم تلخ بود.

- هیونگ من .. من متاسفم ( سرشو پایین انداخت ).

- من کسی نیستم که اینو باید بهش بگی (مکثی میکنم و ادامه میدم)هرچند نمیدونم دیگه گفتنش فرقی ایجاد میکنه یا نه.

-من نمیخواستم اینطوری بشه هیونگ (صداش شکست).

حرفش باعث شد عصبانی بشم؟ نمیخواست؟ اون کسی بود که یونگی رو ترک کرد اینطور نبود؟

Last LoveWhere stories live. Discover now