Chapter 41

1.8K 232 29
                                    

"هنوز میتونیم طبق نقشه پیش بریم."
یونگی تقریبا لیوان قهوه ی توی دستش رو زمین انداخت.

"— ببخشید، چی؟"

مرد مو نعنایی با ناباوری به چهره ی قاطعانه ی دوستش خیره شد، انگار که درست نشنیده بود چی گفته.

"هنوز میتونیم کار بنگتن رو با گاز تموم کنیم،" هوپی با هیجان گفت. روی میز آشپزخونه خم شد و چشمهاش برق زدن، "یونگی، این موقعیت عالی ایه! جئون فکر میکنه چون جونگوک توی اون خونست ما هیچکاری نمیکنیم، که روی زندگی اون ریسک نمیکنیم! گاردش رو پایین میذاره! بدون هیچ محافظ یا برنامه ریزی ای —!"

"عمرا!"یونگی غرید و دستش رو با صدای بلندی روی میز کوبید، "جونگوک توی اون خونست هوپی! دیوونه شدی؟!"

"فقط به یکی نیاز داریم که از داخل کمکمون کنه!"
هوپی گفت و سرش رو تکون داد، "فقط به همین! یکی داخل اونجا که قبل از اینکه ما کارمون رو شروع کنیم گوک رو به یه جای امن برسونه، شاید بتونه اون رو توی اتاقی بدون هیچ دریچه ی تهویه ای ببره —!"

"نه، نه، هزاران بار نه!" یونگی هیس کشید، "ریسکش خیلی زیاده! نمیتونم به هیچ کسی که واسه ی جئون کار میکنه اعتماد کنیم!"

چهره ی هیجان زده ی هوپی فرو ریخت و مرد با کلافگی گفت، "یونگی، لطفا! حداقل بهش فکر کن!"

"هیچ چیزی واسه فکر کردن نیست!" دوستش با خشم گفت، "عمرا جون برادرم رو با یه نقشه ی نصفِ و نیمه که فقط ده درصد شانس موفقیت داره به خطر بندازم، نه هوپی! امکان نداره، دیگه حرفش رو نزن!" 

هوپی چند لحظه ساکت موند و بعد، آهی کشید و با خستگی دستش رو داخل موهاش فرو کرد. ناامید بنظر میرسید و چشمهای قهوه ای همیشه خندونش ناراحت بودن.

"حق با توئه،" مرد زمزمه کرد، "فکر کنم احمقانه بود."

یونگی ساکت موند و با خیره شدن به دوستش، کم کم احساس عذاب وجدان کرد.

یک دقیقه گذشت تا مرد مو نعنایی آهی کشید.
"— اگه بتونی روی جزئیاتش کار کنی و کاری کنی مطمئن بشم گوک صد درصد جاش امنه،" مرد مو نعمایی زمزمه کرد، "اون زمان بهش فکر میکنم."

سر هوپی به سرعت بالا اومد، "واقعا؟!"

"اول یکی رو داخل پیدا کن که قطعا بتونه بهمون کمک کنه،" یونگی با قاطعیت ادامه داد، "و یه راهی که بتونیم از خونه بیرونش بیاریم. یه راه به داخل خونه در صورتی که مجبور بشیم بریم ‌داخل، وسیله ی نقل مکانمون، اسلحه، کدوم اعضا باهامون میان — دارم درباره ی همه چیز حرف میزنم هوپی."

لیدر سرش رو تکون داد و چشمهاش برق زدن، "همین الان هم یه ایده هایی دارم."

یونگی نیشخندی زد و جرعه ای از قهوش خورد، "زیادی هیجان زده نشو. فکر میکنی قانع کردن من سخته؟ هنوز یکنفر دیگه هست که قبل از جدی شدن این نقشه باید موافقتش رو جلب کنی!"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now