p̶a̶r̶t̶ 7

1.7K 397 123
                                    

صداهارو میشنید،سرمارو حس میکرد..حتی متوجه صدای ضربه هایی که به کیسه بوکس اتاق تمرین میخوردند هم بود،
زنده بود..نفس میکشید..
سرش سنگین بودوپلکاش از اون بدتر...چقدر باید تحمل میکرد؟چقدر از مرگ برمیگشت وباز تاپای مرگ میرفت؟
عجیب بود که دردی بجز سوزش ریه هاش حس نمیکرد...
بعداز چنددقیقه چشماشو باز کردو وبه سقف زل زد،تاریک بود شب یا روزش مهم نبود بالاخره اونا فقط چند ساعت خورشیدو داشتن،
یادش میومد،همه اتفاقات رو....
دستی به سر باند پیچی شدش کشیدوچشاش پرشد..اولین قطره از چشاش چکید روی ملافه سفید تخت،وقطره های بعدی سریعتر...

اخرین باری که گریه کردو یادش نمیومد،سعی کرده بود قوی باشه و بجنگه برای زنده بودن ولی الان توهمین لحظه واتاق تاریک اجازه داد سدش بشکنه..

صدای هق هقاش سکوت اتاقو شکسته بودو هنوزم به سقف زل زده بود،

_خوشحالم زنده ای...

باشنیدن صدایی که متعلق به خودش نبود،پلکاش از ترس پرید واشکاش خشک شد،به سمت راست جایی که منبع صدا بود چرخید..پسری روی تخت کناری خوابیده بود درحالی که ساعد دست چپش روی چشاش بودو موهای قهوه ای بلند ولختش روی بالش پخش شده بود.اونو نمیشناخت ولی حدس اینک فرشته نجاتشه سخت نبود.

لعنتی به گیج بازی خودش فرستادو سریع اشکاشو پاک کرد،چطور متوجه حضورش نشده بود..

تهیونگ که حالا بطرفش چرخیده بود و دستشو زیر سرش گذاشته بود متوجه معذب بودنش شد پس سعی کرد جملات مناسبی انتخاب کنه برای اروم کردنش...

_هممون گاهی کم میاریم،کیم تورو فرستاده درسته؟

پسر تنها ب تکون دادن سرش اکتفا کرد،احساس سرافکندگی میکرد که جلوی کسی بجز برادرش گریه کرده..

_متاسفم...

_ت..تو منو نجات دادی؟(و مجددا سرزنش خودش بخاطر لکنت)

_اره،اگه اونکارو نمیکردم بی شک جیمین انجامش میداد..

_جیمین؟

_اره جیمین دوستم،خیلی نگرانت بود،فک کنم اشنایید باهم؟

_عام خب،فکر نمیکنم

قبل از جواب دادن تهیونگ در اتاق بازشدو دست راست الک وارد اتاق شد،پیکو دقیقا مناسب دست راست الک بود مث اون اشغالو زبون نفهم..

_خب خب مهمونی تمومه خوشگلا،جمع کنید باید بریم اتاق تمرین فک میکنم ۳ روز استراحت کافی بوده.

باشنیدن حرف پیکو چشاش گرد شد ۳روز بیهوش بوده؟به تهیونگ نگاهی انداخت که بدون توجه به اون دو مشغول بستن بند پوتینای بلندش بود و انگار که ازاین موضوع باخبر بود چون تعجبی توچهرش نمیدید،

بعداز مکثی کوتاه به تقلید از تهیونگ پاهاشو از تخت اویز کردو پوتیناشو پوشید عجیب بود جای زخمش بجز سوزش خفیفی مشکلی نداشت و کمی فقط کمی بدنش کوفته بود،انگار این ۳روز استراحت کافی بود تا دوباره سرپا شه.

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀Where stories live. Discover now