19

510 133 32
                                    

لیام با حیرت زدگی به منظره رو به روش نگاه میکرد ،اصلا انتظار همچین چیزیو نداشت اونم از زین

بعد از راه طولانی که در سکوت گذشت اونا یه منطقه ای خارج از شهر که صخره های بلندی داشتن رسیدن

زین جلو تر از صخره ها خودشو بالا کشید و هر از گاهی به لیام که پشت سرش قرار داشت نگاه میکرد تا از حال اون پسر مطمعن بشه

بالاخره به بالای صخره ها رسیدن و لیام ماتش برد

لیام_واو

زین تنها نیشخندی زد و به اسمون پر ستاره ای که درخشان تر از همیشه بود نگاهی کرد و رو صخره ای نشست و پاهاشو اویزون کرد

لیام_زیباست

زین به نیم رخ لیام خیره شده بود تا حالا دقت نکرده بود که اون ..

زین سرشو تکون داد تا از فکرای پوچ و احساسات پوچ خودشو خالی کنه . اون با خودش عهد بسته که هیچوقت عاشق نشه و هیچوقت دیگه عشق نورزه چون عشق ورزیدن اون باعث از دست دادن عشقش میشه

زین_بچگیم زیاد میومدم اینجا با برادرم

لیام سرشو تکون داد و بالاخره کنار زین نشست .

لیام_چه اتفاقی برای برادرت افتاده ؟

زین نگاهشو از اون پسر جدا کرد و از تو جیبش پاکت سیگارشو در اورد و دور از انتظار لیام وید رول شده اشو در اورد و روشنش کرد

چند کامی ازش گرفت

زین_میخوای؟

لیام ابرویی بالا انداخت به هر حال اون یه تینیجر نیست که با دیدن وید تعجب کنه یا اولین بارش باشه اونم بارها امتحان کرده ولی الان ترجیح میده نکشه

لیام_نه واقعا الان

زین سرشو تکون داد و ویدشو کشید و غرق افکارش شد ، پسر مو مشکی متوجه سنگینی نگاه لیام شده بود و از این لذت میبرد ..چرا!

زین_اونجوری نگاه نکن

لیام_چجوری؟

زین نیشخندی زد و ته رولشو انداخت پایین

زین_جوری که یه معشوق نگاه میکنه

لیام چشماش گرد شد و سرفه ای از روی هول زدگیش زد

لیام_نه من اونجوری نگاه نمیکنم

زین_ولی داشتی نگاه میکردی

لیام_این اتفاق نمیفته ...هیچوقت

زین_چی نمیفته؟

لیام_معشوق تو بودن

زین ابرویی بالا انداخت و با چشمای خمار شده اش نگاهی بهش انداخت

زین_مطمعنن ...

زین دستشو رو قلبش گذاشت

زین_اینجا چیزی وجود نداره ...دنبالش نگرد

راز(mystery)Where stories live. Discover now