part23

476 65 127
                                    

دقیقا همون جایی بود که مارک آدرسش رو داده بود....یه خونه تقریبا بزرگ که دوتا آدم جلوش نگهبانی میدادن.

توی کوچه کنار خونه ماشینش رو پارک کرده بود و تمام اجزای خونه رو با دقت نگاه میکرد.
اگه آدرس واقعی باشه و استنلی واقعا توی این خونه باشه یعنی هرولد فقط چند قدم با عشقش فاصله داره!

یکی از نگهبان ها وارد کوچه شد تا زباله ها رو توی سطل بریزه و چه فرصتی بهتر از این؟
از ماشینش پیاده شد و خیلی عادی قدم هاش رو به سمتش سوق داد.

هرولد؛ببخشید...

نگهبان هنی کرد و به سمت هرولد برگشت که با لبخند مرموزی بهش خیره شده بود،اب دهنش رو قورت داد و لبخند زد

+ب..بله بفرمایید؟

دستش رو داخل کتش برد و کلتش رو برداشت

هرولد؛میشه خیلی آروم و مثل یه آدم بدون اینکه مشکلی پیش بیاد بیای تو ماشینم با هم حرف بزنیم؟

نگهبان با ترس و لرز کلت خودش رو بیرون اورد و جلوی هرولد گرفت،دستاش از ترس می‌لرزید

هرولد؛اخی...ترسیدی؟وای مرد ببین چه جوجه ای رو واسه نگهبانی انتخاب کرده....حتما حقوق هم بهت نمیده

با یه حرکت سریع کلت نگهبان رو از دستش قاپید،میخواست فرار کنه که هرولد مچ دستش رو محکم گرفت

هرولد؛گفتم آروم و مثل آدم....و بدون اینکه مشکلی پیش بیاد،اما مثل اینکه نفهمیدی پس نمیشه باهات با آرامش رفتار کرد!

جلوی دهنش رو گرفت و نگهبان سعی داشت داد بزنه تا یکی کمکش کنه

هرولد؛چقدر از بیهوش کردنتون خوشم میاد برای چند ساعت خفه میشین

گفت و خندید و نگهبان بیهوش روی دستاش افتاد،به سمت ماشینش رفت و نگهبان رو روی صندلی عقب خوابوند.

از جلوی خونه را نشد و رفت ته کوچه و وارد یه کوچه دیگه شد و به سمت خونه رفت.

.

هرولد؛حالا سه تا شدین!مراقبت ازتون سخت شد....اممم....بنابراین مجبور میشیم....بکشیمتون!

گفت بعد بلند بلند خندید

مارک؛تو بهم قول دادی منو نکشی......

هرولد؛امم...یادم نمیاد قول داده باشم،قول دادم؟دادم؟

دندون هاش رو از عصبانیت روی هم فشار میداد و هی تکون میخورد و میخواست آزاد بشه.

هرولد؛الکلی انرژی واسه این چیزا نذار....چون خوب میدونی باز نمیشه....

گفت و نگاهش رو از مارک گرفت و به سمت نگهبانی که تازه اورده بود رفت.

به هوش اومده بود و ترسیده بود

A remedy for a broken heart[L/S][Z/M]Where stories live. Discover now