میدونستی؟ دم گربه‌ها حساسه!

223 30 15
                                    

/
Idk what it's called... Beastiality?
Catlock
Sherlock => cats tale and ears
John =>human
3rd pov
\

کارآگاه ۲۲۱ب روی یکی از کاناپه‌ها پرید و با لبخندی پر انرژی خطاب به جان گفت: "نمی‌خوای بخوابی جان؟! هوا امروز خیلی خوبه!"

جان از پنجره بیرونو نگاه کرد، انگار که میتونست باد خنک بهاری و حضور لطیف پرتو های ظهرگاهی خورشیدو ببینه.
"از کی تاحالا من ظهرا میخوابم؟"

"یالا جان! الان که وقت روزنامه خوندن نیست! الان باید سطح استرس و آدرنالین خونتو بیاری پایین! بهار بهترین فصل برای تجدید قوای بدنه! بدنت برای این همه انرژی که داره صرف بهسازیت میکنه به استراحت نیاز داره! پاشو برو یکم دراز بکش! یکم دراز بکش!"
شرلوک از سکو پرید پایین و رفت سمت جان و هلش داد سمت اتاق.

مرد بلوند با تعجب همونطور که قدمای سست برمیداشت سمت اتاق به رفتار و گفتار عجیب و ناگهانی شرلوک خیره شد.

باز چه فکری تو سرش بود؟
جان درحالی که رو تخت دراز میکشید از خودش پرسید.

شرلوک جان رو داخل اتاقشون فرستاده بود و خودش برگشته بود تو اتاق نشیمن.
جان هوای تازه‌ای که از خیابونای لندن تو اتاق میومد رو تو ریه‌هاش کشید و به قدم‌های نرم و سبک شرلوک گوش داد.

صدای بسته و قفل شدن هردو در راه پله رو شنید و بعد قدم‌های شرلوکو که به اتاق برمیگشتن.

جان بدون هیچ حرفی، با وجود تعجبی‌که تو سرش پرسه میزد از کارای شرلوک، فقط به هیجان و ذوق تو چشمای مرد جوون‌تر نگاه میکرد که نزدیکتر اومد.

شرلوک روی تخت اومد و به آرومی تقریبا تو بغل جان خزید. با وجود تخت دونفره اما شرلوک سرشو رو سینه‌ی جان گذاشت و همونجا با لبخند و خرخر چشماشو بست.

جان بعد از چند لحظه لبخند زد و دستاشو بین حلقه‌ی موها و گوشای شرلوک گذاشت.
گوشای بزرگ و سیاه شرلوک با لمس جان تکون خوردن. جان انگشتاشو پشت گوشای سه گوش شرلوک سر داد و آروم همونجا رو خاروند و ماساژ داد.

میدونست که شرلوک عاشق پشت گوشاشه. همیشه وقتی انگشتاشو اون پشت تکون میداد شرلوک ناخودآگاه چشماشو میبست، لبخند میزد و حتی گاها خرخر میکرد.
مثل همین الان که لرزش خرخرشو از قفسه‌ی سینه حس میکرد.

جان دستشو پشت سر شرلوک کشید و پایین‌تر اومد. انگشتاش گرفتار فرای بالای گردنش شدن و شرلوک همزمان خودشو بالاتر کشید.
بینی‌شو اول تو گردن جان و بعد بالای گوش جان کشید. جان چشماشو بست و سرشو ناخودآگاها بیشتر کشید سمت شرلوک.

گربه‌ی سیاه هم آینه‌وار سرشو چرخوند و سر و گردنشون تو هم چفت شد.

جان دستشو رو کمر شرلوک گذاشت و همونجا رو آروم با حرکات کوتاه و سبک دست کشید.
قوس کمر شرلوک زیر دستاش باور نکردنی بود. دلش میخواست تا ابد اونجارو طی کنه.

Kisses of TouchesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora