𝕽𝖔𝖆𝖗 _ مارمولک قرمز عظیم

264 39 111
                                    

/
نمیدونم فعلا چی به چیه. یه جا که آدما عام... به اژدها تبدیل میشن؟ مردم یه ریشه‌ی انسانی و یه ریشه‌ی غیر انسانی دارن. بهش میگن آئورا.
همه میدونیم آئورای شرلوک چیه درسته؟ :}
بیاید ترکیبی بزنیم.
سولمیت هم بهش اضافه میکنیم. :)
\

جان شبها روی تخت دراز میکشید و به این فکر میکرد که چه روحی اونو انتخاب میکنه. یه گرگ؟ یه ماهی؟ شاید یه کبوتر. امیدوار بود حشره نباشه. تا سالها فقط خیال‌پردازی میکرد.
۱۶ سال باید صبر میکرد تا مشخص بشه چه آئورایی داره.
چه شبهایی که با رویای یه روحیه‌ی قدرتمند و یه دوست فوق‌العاده که در کنارش میدوید به خواب نرفت.
این تصوری بود که جان از سولمیت داشت. یکی که تا آخر مسابقه باهاش بدوه. اما تا مدتی طولانی چیز زیادی نمیدونست. فقط رویاهای شیرین و حرفایی که از این و اون میشنید.
تا ۱۶ سالگی هیچکس تست نمیشد. محض اطمینان.

جان ۱۶ سالش شد. با متانت وارد اتاق شد و با آرم شیر بیرون اومد. اما تا چند سال هیچ طرح دیگه‌ای رو ساعدش پدیدار نشد. این ینی سولمیتش ازش کوچیک‌تر بود.
خب. الزاما نشونه‌ی بدی نبود. درواقع، به نظر جان عجیب میومد اگه با یه زن بزرگ‌تر از خودش قرار میذاشت. اگه اصلا مارک دست چپشو میگرفت.
شاید جزو اون دسته‌ای بود که هیچوقت سولمیتشون در طول حیاتشون متولد نمیشد.

جان افرادی رو میدید که سولمیتوشنو ملاقات کردن و چقد خوشحالن. جان هم دلش میخواست کسی که حتی بدون دیدنش عاشقشه رو ببینه.
گاهی از فرط تنهایی گریه میکرد. بعضی اوقات هم با کسی قرار میذاشت.
اما همیشه چشم به راه اون آدم فوق‌العاده که هنوز معلوم نبود آئوراش چیه بود.

جان به دانشگاه رفت و به خاطر آئوراش کلی طرفدارتو دانشگاه داشت.
چند سال بعد، به خاطر آئورای قدرتمندش، شیر نر، اعزام شد به خط مقدم. همون موقع بود که یه طرح قرمز رنگ پیچیده در همو برهم روی ساعد چپش پدیدار شد.
جان به خودش قول داد بعد از فلان کار حتما یه نگاه دقیق به مارک بندازه و درمورد سولمیتش رویاپردازی کنه. اما بعدش بسار کار پیش اومد و جان فهمید تو جنگ، آدم وقت برای رویاپردازی نداره.
جنگ وحشتناک حیوونای عظیم‌الجثه با چشمای انسانی رویاهای عشق خیالیشو از یادش برد.
دل و روده‌ی حیوونای بزرگی که چن متر اونورتر میپاچیدن بیرون، میریختن روی رویاهای نرم و گرم تخت خوابیِ کودکیش.

حتی نتونست درست و حسابی به این فکر کنه که اون طرح قرمز پاندای قرمزه یا یه جور خزنده‌ی تیغ‌تیغی.
قرمزی خونی که از گوشت دریده شده بیرون میپاچید خیلی بیشتر از سرخی نقش رو دستش بود.

جان دکتر ارتش بود. وظیفش کمک به زخمی‌ها بود. یا بهتر بگیم. زنده نگه داشتن آدما تا وقتی که بتونن آدمای بیشتری بکشن.
تبدیل شدن نه جزو وظایفش بود نه جزو توانایی‌هاش.
خیلیا آموزش میدیدن تا به آئوراشون تبدیل بشن و مثل یه ابر حیوون درنده همه‌چیو نابود کنن. اما جان نه اجازه داشت، نه میتونست از آئوراش استفاده کنه.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Mar 05, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Kisses of TouchesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora