part9

1.5K 255 16
                                    

کلید و انداخت و در و باز کرد
نامجون__های تهیونگ

و تهیونگ عین جن دیده ها فریاد زد و سه متر کشید عقب

تهیونگ__تو اینجا چه غلطی میکنی؟

نامجون__وا خب از سفر برگشتم

تهیونگ___آه راس میگی امروز بود؟!

نامجون__😐نه فردا بود اینم روحمه اومده سر بزنه خودش میره

تهیونگ__هاهاها خندیدیم

نامجون__نگفته بودی کسی و استخدام کردی

تهیونگ__واسه کجا؟

نامجون__شرکت دیگه.....

تهیونگ__وای جین

نامجون__پس اسمش جینه؟

آروم زمزمه کرد ولی تهیونگ شنید

تهیونگ__چی تو سرته نامجون؟

نامجون__هیچی باو چرا باید چیزی تو سرم باشه اصلا حالا کوک کجاس؟

سریع بحث و عوض کرد

تهیونگ__وقتی تو نباشی برینی به خونه کوک واسه تمیز کردن قبر بابام بیاد؟

نامجون__چته حالا؟یه سوال بودا

تهیونگ__هوف خستم نام بیخیالش

نامجون__منو باش اومدم با کی درد و دل کنم

تهیونگ__باشه باشه درد و دل کن فقط برو کنار بیام داخل

و بله نامجون تازه فهمید جلوی در وایستاده و تهیونگ سه ساعته بیرون در منتظره(😐😂)

سرشو خاروند و کنار رفت ...تهیونگ هم به محض داخل شدن رو اولین کاناپه ولو شد

هردو باهم__من جفتمو دیدم

و هردو با پوکر ترین حالت به هم خیره شدن

و این سکوت تا قبل زنگ خودن در و آوردن پیتزاهای نامجون طول کشید

تهیونگ__دقیقا چه فاکی خوردی؟

نامجون__میخوام پسش بزنم

سرشو انداخت پایین و آروم گفت درسته خودش امگاشو نمیخواست ولی گرگ لعنتیش خیلی احمق بود

تهیونگ__کی هس اون بخت برگشته؟!

نامجون__همون...چیز....همون وکیله

تهیونگ__داری شوخی میکنی دیگه نه...امکان نداره

نامجون__چی امکان نداره؟

تهیونگ__اون برادر کوکه

نامجون__خب؟!

تهیونگ__کوک جفت منه

و سکوت و سکوت و سکوت






کوک__هیونگ

جین__چیه کوک؟

کوک__چرا تو فکری

جین__چیز خاصی نیست

و به اتاق پناه برد
جین اصلا انتظار آلفاشو الان نداشت

به خصوص که آلفاش اون چیزی که فک میکرد نبود

توقع آدم متشخص تری داشت

و چی گیرش اومده بود؟

کسی که تو بی محلی تمام از کنارش رد شده بود

و با لحن مسخره و پوزخند رو مخش

بهش گفته بود:برای اینکار زیادی بی تجربه ای

مریض آره اون یه مریض بود

ولی جین اینطور نبود
مهم نبود گرگ احمقش
و قلب احمق ترش برای یه آلفای بیخود تپیده

مهم نبود در یک نگاه دلباخته

اون سختیای زیادی کشیده بود

تازه خاطرخواهم کم نداشت

حالا به جهنم که اون نمیخواستش

کوک که نگران بود با زنگ خوردن گوشیش افکارش و کنار گذاشت

شماره ی ناشناس و جواب داد

ناشناس__جئون جونگکوک؟
جونگکوک__بله بفرمایید؟
ناشناس__از بیمارستان تماس میگیرم حال مادرتون بهم خورده
جونگکوک__چی؟!

سریع با جین از پله های بیمارستان بالا میرفت

این نمیتونست حقیقت داشته باشه

تهیونگ بعد از رسیدن خبر از عموش دلشوره ی بدی داشت

کوک احتمالا الان بهش احتیاج داشت

ولی خب اون غرور احماقه آنلاین بود

تازه نامجون و چیکارش میکرد؟
قطعا به خاطر کوک میومد

شایدن به خاطر جین؟

یا ......
افکارش و کنار گذاشت بدون اطلاع به نامجونی که روی کاناپه خواب بود لباس پوشید

با سرعت بالا تا بیمارستان رفت

خودشم نفهمید چطوری پله هارو یکی دوتا طی کرد

فقط مهم این بود که جونگکوک با چشمای گریون روی صندلی با دیدنش بدون اختیار سمتش رفت

خودشو تو بغل تهیونگ جا داد الان بیشتر از فکر کردن به بغل گرم آلفاش نیاز داشت





های گایز

چطورین؟
دارم جبران میکنم ببینید😂
خب دوسش داشتین؟

به نظرتون مامان کوک میمیره؟
یا نه؟

خب نظر بدین ووت و کامنت بدین لطفااااااااا😭
دوستون دارمممم

His paper worldWhere stories live. Discover now