- یونگی هیونگ! اون موجود بدذات جدا منو تهدید کرد!
یونگی در حالی که متفکرانه به پیتزای سبزیجات مقابلش و بروکلیهای روش خیره شده بود، به جونگکوکی که با قدمهاش سالن کوچیک خونه رو متر میکرد، گوشزد کرد:« بهش نگو بدذات!»
جیمین میگوی سوخاری توی دستش رو به دندون کشید و چشمهاش رو توی حدقه چرخوند.
- یونگی هیونگ و موعظههاش.
پسر بزرگتر نگاه خیرهای بهش انداخت و بعد در حالی که برشی از پیتزاش رو برمیداشت، خطاب به جونگکوکِ آشفته گفت:« بیا بشین غذات رو بخور. بعدش میتونیم بشینیم دربارهاش حرف بزنیم و یه تصمیم درست بگیریم.». جونگکوک صورتش رو با کف دستهاش مالید و با قیافهی عنقی روی کاناپه نشست. جیمین عینکش رو به دستش داد و ظرف میگوها رو به سمتش هل داد.
- با سس سیر بخور، خوشمزهتره.پسر کوچیکتر با بیحوصلگی سری بالا و پایین کرد و میگویی برداشت. همونطور که توی سس غرقش میکرد، گفت:« جداً تا قبل از اینکه برم اونجا، انتظار نداشتم همچین پیشنهادی بهم بده.»
- حالا چرا مثل آدمهایی که اولین بارشونه پیشنهاد میگیرن، انقدر هول کردی؟!
سرش رو بالا گرفت و با صدایی آرومتر از قبل، برای جیمین توضیح داد:« چون این حرکتش خیلی خیلی خیلی خیــــلـــی غیرحرفهایه!»یونگی کوسنی رو از بین خودش و جیمین برداشت و زیر آرنج خودش گذاشت.
- اونقدرها هم غیرحرفهای نیست؛ خیلی از افراد مشهور، از همین شیوه استفاده میکنن.
- من مشهورم، هیونگ؟!پسر بزرگتر تکخندی زد و سری به طرفین تکون داد.
- نه!
و بعد از نگاهی طولانی که به جونگکوک انداخت، ادامه داد.
- ولی شاید این روش بتونه کمکت کنه!صدای سرفهی جونگکوک بلند شد و جیمین سریع بلند شد تا با کوبیدن به کمر پسر کوچیکتر، برای خارج شدن تکه غذایی که توی گلوش گیر کرده بود، کمکش کنه. کف دستش رو با تمام توان بین دو کتف پسر کوبید و زمانی که جونگکوک با صدایی گرفته کلمهی «خوبم» رو زمزمه کرد، خونسردانه میگوش رو جوید و سرجاش برگشت.
جونگ کوک، جرئهای از نوشابهاش نوشید و ناباورانه به سمت یونگی چرخید.
- نگو که با پیشنهادش موافقی!یونگی پاهاش رو روی میز گذاشت و ابروهاش رو شیطنتآمیز، چند بار برای پسر بالا انداخت. لبخند دندوننمایی تحویلش داد و گفت:« همینطوره!»
- این عادلانه نیست!جیمین، بخاطر عربده کشیدن جونگکوک، هیس بلندی کشید که کاملا جونگکوک رو از کارش پشیمون کرد. هیس کشیدن گربهگونهاش، به جونگکوک حسی مثل کشیده شدن ناخنهاش روی تختهی گچی رو میداد. به خودش لرزید و ناخودآگاه بازوی خودش رو مالید.
- جیمین!هیبرید، پاهاش رو توی شکمش جمع کرد و بقکرده نشست.
- ترسوندیم خوب!
یونگی شونهی پسر گربهنما رو مالید و هردو نفرشون رو به آرامش دعوت کرد.
- فقط غذاتون رو بخورید، بعد از شام حرف میزنیم.
و موفق شد که تا حدودی اون دو رو تا پایان زمان شام، ساکت نگه داره؛ هرچند که نمیتونست جلوی فحش دادنهای گاهوبیگاه جونگکوک به اون پری دریایی و پیشنهاد غیرمعقولش رو بگیره.
.
.
.
![](https://img.wattpad.com/cover/279867064-288-k899615.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Coral
Fanfiction- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...