۲۸. نمایش درخور

1.8K 600 343
                                    

بیست و چهار ساعت از زمانی که جونگ‌کوک با پری‌دریایی مومرجانی برای موندن توی خونه‌اش تا زمان سروسامون گرفتن اوضاع و راحت شدن خیال استاکر بیکار و فضول پسر بزرگ‌تر، می‌گذشت. تهیونگ ازش خواسته بود زودتر به خونه‌اش بیاد و وقت رو تلف نکنه و جونگ‌کوک پس از در میون گذاشتن مسئله با سه‌پسر دیگه، حالا داشت وسایل اندکش رو جمع می‌کرد تا به خونه‌ی پری‌دریایی بره.

هوسوک کمی شرمنده شده بود که کوچیک بودن خونه‌اش و جای کمشون، یکی از مواردیه که انگیزه‌ی جونگ‌کوک رو برای رفتن بیشتر می‌کنه. جیمین از قرار دادن دوستش توی فشار، اون هم با واکنش طبیعی بدنش که کنترل اون دست خودش نبود، ناراحت بود و یونگی، اگر به دلتنگی برای پسر کوچیک‌تر فکر نمی‌کرد، مشکلی با این تصمیمش نداشت.

جونگ‌کوک، احساس خوبی داشت که قراره در کنار تهیونگ باشه. اینجوری می‌تونست یک لایه‌ی دیگه از پوسته‌ی دفاعی پری‌دریایی رو کنار بزنه و‌ خود واقعی اون پسر که می‌دونست پشت چند نقاب پنهان شده رو واضح‌تر ببینه، بدون‌پرده.

با موندن توی خونه‌ی پری‌دریایی، راهی که باید تا دفتر طی می‌کرد، طولانی‌تر می‌شد؛ اما محله‌ای که خونه‌ی تهیونگ توش قرار داشت، زیبا، تمیز و ساکت بود و جونگ‌کوک فکر می‌کرد زندگی توی اون منطقه ارزش طی کردن این مسیر رو داره.

و حالا ساعت یازده شب یکی از آخرین روزهای پاییز، جونگ‌کوک توی اتاق‌خواب هوسوک نشسته بود و همونطور که لباس‌هاش رو جمع می‌کرد و
توی ساکی می‌چید، به جملات سرشار از عذاب وجدان هیبرید گربه‌ی خاکستری گوش داد.

- جونگ‌کوک، اگه به خاطر من اذیتی و داری میری، می‌تونم توی دفتر بمونم و اینجا نیام. چطوره؟ هان؟ یکم سخته ولی یه مدت دیگه این ریزش‌ها تموم میشه و بعدش می‌تونیم دوباره راحت کنار همدیگه باشیم. نمی‌خوام مجبور باشی که بری و پیش تهیونگ بمونی. اگه اونجا اذیت بشی، چی؟! ممکنه دوباره دعواتون بشه و تو معذب باشی!

یونگی که به چهارچوب در اتاق تکیه زده بود،  پادرمیونی کرد، از بازوهای جیمینی که روی مرز گریه ایستاده بود، گرفت و عقب کشیدش. شرایط سخت، همه‌شون رو حساس و آسیب‌پذیر کرده بود؛ وگرنه جیمین کسی نبود که بخواد برای مسئله‌ی به این سادگی اشک بریزه.
- جیمین، بسه. این تصمیمیه که خودش گرفته و خودش هم قراره با عواقبش کنار بیاد.

جیمین بق کرد و ناخودآگاه میوی ناراحتی سر داد.
- توت‌فرنگیم داره میره پیش اون ارّه‌ماهی موذی زندگی کنه. نمی‌خوام!

هوسوک که روی تختش چهارزانو نشسته بود و لباس‌های جونگ‌کوک رو تا می‌کرد و به دستش می‌داد، به‌آرومی خندید و گفت:« فکر کنم جیمین بیشتر دلتنگه تا نگران!»

هوگو پس از یک‌دور پیاده‌روی پرشکوه روی تاج تخت صاحبش، با یک پرش داخل ساک لباس‌های جونگ‌کوک پرید. جونگ‌کوک درجا عطسه‌ی بلندی کرد و با صدای بلند عطسه‌اش، باعث گشاد شدن چشم‌های گربه‌ی حنایی‌رنگ و میخکوب شدنش سر جاش شد.
با دیدن گربه‌ی ترسیده، خندید و از توی ساک بیرون کشیدش.

Coral Where stories live. Discover now