part 3

476 128 40
                                    

ییبو به تاج تخت تکیه داد ،کتاب را باز کرد و پرسید.
"در مورد چی هست؟"

ژان بلند شد.
"در مورد ورد های جادویی محافظتی..اگه اونو دوست نداری میتونی از توی کتابخونه موضوعی که دوست داری رو پیدا کنی و بخونی"

ییبو لب هایش را به هم‌فشرد.
"نه همین خوبه."

چند صفحه ورق زد و مشغول خواندن ورد های مختلفی که داخل کتاب بود شد.
ژان لبخندی زد، به طرف کتابخانه رفت و کتابی را برداشت. پشت میز تحریرش نشست و مشغول خواندن شد.

*****

ژان صبحانه را آماده کرد و به اتاق خودش رفت تا ییبو را بیدار کند. شب قبل هر دویشان تا نیمه شب مشغول خواندن کتاب بودند‌.

بعضی اوقات ییبو ورد هارا زیر لب زمزمه می کرد تا ببیند که میتواند آن هارا به اجرا درآورد یا نه و این باعث می شد روی لب های ژان لبخند بنشیند.

حتی خود ژان هم ‌تا به حال نتوانسته بود خیلی از اوراد را اثر بخش به جا آورد.

لبخندی زد و ییبو را صدا کرد.
"ییبو! نمی خوای بیدار شی؟ صبحونه حاضره"

ییبو صدای نامفهمومی از خود درآورد و به طرف مخالف ژان غلت زد.

ژان لبخندی زد و کنار ییبو روی تخت نشست, دستش را روی بازوی ییبو گذاشت، تکان آرامی به او داد.
"ییبو! بیدار شو...الان ساعت یازده صبحه...نمیخوای بیدار شی؟"

ییبو بازویش را تکان داد تا ژان دستش را بردارد اومممی گفت و دوباره سکوت اتاق را فرا گرفت.

ژان کمی به طرف ییبو خم شد و به اخم هایی که روی پیشانی او نشسته بود نگاه کرد.
با خود فکر کرد ییبو  پسر خیلی بامزه و دوست داشتنی ای است. لبخند شیرینی زد و انگشتش را روی پیشانی ییبو گذاشت.

"آقای اخمالو لطفا بیدار شو تا کی میخوای بخوابی؟"
ییبو آرام ‌چشمانش را باز کرد و  با صدای دورگه ای ‌زمزمه کرد.
"برو اونور بزار بخوابم"

ژان او را به سمت خود برگرداند.
"خواب دیگه بسه باید بدونی که تو این خونه حق زیاد خوابیدن نداریم..باید تمرینا رو شروع کنیم یادت رفته؟"

ییبو آهی کشید و نشست. نگاه خمار وخواب آلودش را به روبرو دوخت.
"چرا این زندگی انقدر مزخرفه"

ژان خندید و به کتف ییبو ضربه ی آرامی زد.
"بلند شو باید عادت کنی زودتر بیدار شی"

ییبو موهایش را به هم ریخت و سلانه سلانه به سمت دستشویی رفت.
ژان خندید و سرش را به طرفین تکان داد.
"پسره ی تنبل"

به آشپزخانه رفت، پشت میز ناهار خوری نشست و منتظر ییبو ماند. حدود چند دقیقه ای طول کشید  اما ییبو هنوز نیامده بود ژان با خود فکر کرد.
'شاید اون تو خوابش برده.'

ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ Where stories live. Discover now