⌯❀[ part 8 ]❀⌯

386 80 10
                                        

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

آنچه در این پارت خواهید خواند:

╼'دختره احمق تو .... تو قبر خودتو با همین دو تا دستات کندی.
بدون شک گردنمو میزنه.
مثله یه پیاز از وسط نصفم میکنه.
شایدم یه سیب زمینی!

⌯ꘟ❀------⋆-----········⊰𖢖⊱········------⋆------❀⌯ꘟ

°•پارت هشتم•°

♧نکته:بچه ها لازم دونستم یادآوری کنم هر جا شخصیتا با خودشون حرف میزنن،صحبتاشون تو [....] این پرانتزا قرار میگیره.

°•داستان از زبان سوآ روایت میشه•°

[از وقتی وارد اتاق شدیم همه مات و مبهوتِ در و دیوار اینجا شدن.
دروغ چرا ولی واقعا قشنگه!
از موقعی که بچه بودم دارم تو قصر کار میکنم ولی هیچوقت نشد وارد یکی از کاخ ها بشم؛چون یه خدمتکار ساده ام.
کارایی که بیشترین سختی و کمترین اهمیت رو داره انجام میدم؛مثل شستن ظرفا و لباسا.
ای کاش حداقل میتونستم ندیمه بشم.
صبح تا شب فقط جلوی کاخ وامیستن، تازه چند ساعت یه بارم عوض میشن که خسته نشن.
چقدر حرف زدم باخودم!
بس که اینا لفتش میدن،دو ساعته مثلا میخوان میزای غذارو بذارن.
شایدم من خیلی کم حوصله شدم.
حالا هر چی فقط می خوام زودتر برم بگیرم بخوابم،فردا صبح زود بیدارم میکنن واسه آشپز خونه آب بیارم.]

اینقدر تو فکر فرو رفته بودم که به کل ملکه و ولیعهدو که روبروم بودن فراموش کرده بودم!
ملکه واقعا خیلی ترسناکه.
یه سیاست باز حرفه ای، همونطور که از بانوی اول دربار انتظار میره.
تقریبا همه میدونن بیرون انداختن شاهزاده جین زیر سر ملکه است.
اون به هیچ وجه نمی خواست پسرش برای تاج و تخت رقیبی داشته باشه.
اون زن قدرتی داره که حتی برای امپراطورم سخته بخواد باهاش مخالفت کنه.
(بچه ها ملکه رو تو تیزر دیدین اونایی که ندیدین، چجوری بگم برید ببینید دیگه.)
بالاخره میزای غذا رو چیدن ، منم سریع رفتم میز نوشیدنی ها رو بذارم.
همینکه سینی رو گذاشتم یکی از ندیمه ها اومد جلو تا برای ملکه از نوشیدنی بریزه.
داشتم سینی رو ول میکردم که.

-مادر گفتم که نیازی نیست.

این صدا چقدر آشنا بود!
گرچه اصلا حس خوبی بهم نمیداد.
اصلا نفهمیدم چطور کنترل سرم رو از دست دادمو کی نگاهم تو نگاه های متعجب اون مرد گره خورد!

°•داستان از زبون تهیونگ روایت میشه•°

[-نمیفهمم من که گفتم اشتها ندارم ، چرا مادر اینقدر اصرار داره غذا بخورم؟]

-مادر گفتم که نیازی نیست.

یکی از ندیمه ها رفته بود نزدیک مادر و نمیتونستم درست صورتشو ببینم.
یکی از خدمتکارا سینی نوشیدنی ها رو گذاشت کنار من.
خواستم خودم یکم بریزم که...

⌯ꘟ𝑭𝒂𝒌𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 𝑺1Where stories live. Discover now