𝐕𝐢𝐨𝐥𝐞𝐭 𝐌𝐨𝐨𝐧

73 15 65
                                    

🎶Leave before you love me-Zayn

ماه
زیبایی های خودشو داره چطوری هم بزرگه هم پاک هم زیبا؟
این خصلتا از چی نشات میگیره؟

درحالی که روی نیمکت چوبی در بلندترین قسمت کوه نشسته،جایی که ماه نزدیکتر و دلربا تره ازش تعریف میکنه،مثل نویسنده ای که از محتوای کتاب نصفه ش توضیح میده..
با حس کردن فرد دیگه ای‌کنارش افکارشو کنار میزنه و به پسری که کنارش نشسته خیره میشه
پسری به ظاهر به رنگ سیاه ولی درونی ابی
با موهایی به رنگ سیاهی شب
چشمای براق کهربایی،مژه های‌بلند که توی هم اسیر شدن و ته ریش مرتبش ولی سوال اصلی اینه که اون کیه؟
تصمیم میگیره که بلند شه تا خلوت پسر روبهم نزنه
-بشین
با شنیدن صدای گرفته ی پسر متعجب میشه و دوباره سر جاش میشینه انگار امشب طولانیه..
پسر مو مشکی نخ سیگاری رو بین لباش اسیر میکنه و با فندک طرح بتمنش روشنش میکنه کام عمیقی ازش میگیره،دودشو تخلیه نمیکنه تا ریه هاش بسوزن و با حس درد بغض دردناکشو بشکونن
لیام به نیم رخ پسری که اسمشو نمیدونه نگاه میکنه و میخواد صحبت کنه اما میترسه نه واسه ادم جدید اصلا؛ واسه اینکه شاید اون پسر نیاز به شنیدن داشته باشه از حالت چهره ش معلومه

+من اصولا میام اینجا ولی تا حالا ندیدمت..
-یاح اینجارو یهویی پیدا کردم،مقصدم کلبه ی چوبی دور از شهر و ادم بود ولی اینجا هم ارامش داره
+منم ادمم ولی..
- تو منو اذیت نکردی و حتی وایب بدی هم به من منتقل نمی کنی پس هیچ شباهتی به آدمای بدی که اون پایین هستن نداری
لیام نمیدونست اینو تعریف درنظر بگیره یا توهین اما از حرفای پسر خوشش میومد
+بنظر خوب نمیای
-بستگی داره خوب بودن رو در چی تعریف کنی هوم؟خوب نیستم از ادما بدم میاد،اونا ازم سو استفاده میکنن و وقتی کارشون تموم میشه میرن میدونی به چه کسایی هرزه میگن؟ حس میکنم هرزه ی احساسات مردمم یونو میان حال میکنن لذت میبرن میرن و دیگه یادشون نمیاد تو کی بودی تا حالا تو همچین موقعیتی بودی؟

لیام سری به دو طرف تکون داد و گوشه ی‌لباشو می گزید دستشو برد توی جیبش و شکلات تخته ایشو دراورد سمت پسرگرفت،پسر مو مشکی با دیدن شکلات تک خنده ای زد و یه تیکه ازش رو توی دهنش گذاشت تا اب بشه و مزه ش کنه همیشه شکلات ارامش غیرقابل توصیفی بهش تزریق میکرد

-من تازه باهات اشنا شدم ولی یه نصیحت به همه اعتماد نکن،به کسی عشق بده که لیاقتشو داشته باشه با کسی دوست باش که تا اخرین نفسش ارومت میکنه...
مکثی میکنه و ته سیگارشو گوشه ی نیمکت خاموش میکنه برمیگرده و توصورت پسر نگاه میکنه
-بنظر مهربون میای ولی با همه نباش به اون پایین نگاه کن
با چشماش به چراغایی که کل سطح شهر رو نورانی کرده اشاره میکنه
-توی هرکدوم از چراغا یه داستان تلخ ولی شاید به ظاهر شاد پنهون شده باشن لطفا خودتو نباز
+اسمت چیه
زین با زبونش لباشو تر میکنه و نفس عمیقی میکشه
-اسممو نپرس همونطور که من نمیخوام اسمتو بدونم،خودت بهم یه نیک نیم بده
+ایکاروس
زین از سرعت عمل پسر تعجب کرد و توی دلش تحسینش میکرد.
-چرا ایکاروس؟طبق چیزایی که ازش میدونم اینجوریه که ایکاروس عاشق خورشید میشه.
+کی میدونه؟شاید ایکاروس میخواسته به زندگیش پایان بده و اخر داستانو میدونسته در اصل ایکاروس میتونست عاشق ماه بشه
لبخندی به اخر حرفش اضافه کرد و پسر کوچیکتر هم با دیدن اون لبخند،واقعی ترین لبخند رو پس داد
-نیک نیمی که بهت میدم ویولت مونه به معنی ماه بنفش
لیام که متوجه ی حرفای پسر نشده بود ابروهاشو انداخت بالا و زین ادامه داد
-ویولت گلیه که دردارو تسکین میده مثل تو که درد منو امشب اروم کردی و ارامشتو بهم انتقال دادی
.
.
.
.
ساعت ها از‌گفتگوشون گذشت و زین متوجه سکوت پسر بغلیش شد سرشو برگردوند و دید پسر بزرگتر به اغوش خواب رفته،لبخند زد و به صورتش خیره مونده صورت پاک اون فرشته حتی هنگام خواب هم نشون میداد اون پسر نمیتونه واقعی باشه
زین نگاهش به سمت گردنبند صلیبش رفت؛تنها چیزی که از این دنیای کثیف مال خودش بود و ازش محافظت میکرد،گردنبدو از گردنش رد کرد و اروم داخل گردن اون پسر انداخت
کتش رو دراورد و روش انداخت تا یوقت اون پسر مو قهوه ای سردش نشه،خودشو جلو کشید و از موقعیت استفاده کرد
بوسه ی ارومی روی پیشونی ویولت مونش گذاشت و از جاش بلند شد اخرین نگاهشو به ماه داد
-همیشه ارومم کردی و بهترین ورژنتو به رخم کشیدی ازت میخوام مراقبش باشی میدونم حواست بهش هست
نگاهشو سمت لیام که همون مخاطب صحبتش با ماه بود دوخت
دستاشو داخل جیبش برد و سوار ماشینش شد اونجارو ترک کرد...
.
.
.
.
با نور خورشیدی که به چشماش برخورد کرد از خواب نازنینش بیدار شد با دیدن کتی که روی بدنشه تعجب کرد و اروم اروم حرفای دیشبش با پسری که نمیشناخت رو به یاد اورد فقط خودش میدونست که چقدر دلش میخواست اون جسم اسیب دیده رو در اغوش بگیره و بهش بگه چیزی نیست باهم از پسش برمیایم و نزاره کسی دیگه اذیتش کنه توجهش به گردنبند توی گردنش افتاد و نمیتونست باور کنه،اون پسر بهش گردنبندشو هدیه داده..

+پیدات میکنم...تا زندگیو واست شیرین نکنم ولت نمیکنم ایکاروس شیرینم
لبخند زد و روی صلیبشو بوسید
شاید در ملاقات دیگر بتونه روحشو برای تشکر از صلیب هدیه بده
شاید!

••••••••••••••••
خب سلام
هسا هستم ادمین "zainxmayne"
فقط خواستم نوشته هامو باهاتون به اشتراک بزارم اگه نظراتتونو کامنت کنید خوشحال میشم
امیدوارم روز خوبی داشته باشید
مراقبت کنید و لبخند یادتون نره♥︎

𝘚𝘩𝘢𝘥𝘦𝘴 𝘰𝘧 𝙕𝙞𝙖𝙢"Where stories live. Discover now