ᑭᗩᖇTᵗʰⁱʳᵗʸ ᶠⁱᵛᵉ

460 65 62
                                    

Jimin:

امروز روز اولی بود که مینجی رو میزاشتم مهدکودک واسه همین خودمم اونجا بودم. با فاصله وایستاده بودم و داشتم از واکنش هاش فیلم می گرفتم که گوشیم زنگ خورد. نوچی کردم و لب پایینم رو کمی جلو دادم.
وقتی اسم اوما رو دیدم، تماس رو وصل کردم:

- سلام اوما!

-سلام پسرم...خوبی؟

-مرسی اوما شما خوبین؟

-منم خوبم. مینجی خوبه؟

نگاهی به مینجی که بخاطر فضای رنگی رنگی و بچه ها هیجان زده شده بود و دست و پا میزد کردم و لبخند زدم.

-خوبه. اوردمش مهد با فضا آشنا بشه.

-خوبه...جیمین؟ تو از جونگ کوک خبر نداری؟

مامان همیشه نگرانم!

-نه...چیزی شده؟

-گوشیش رو جواب نمیده. از مدرسه هم تماس گرفتن که امروز اصلا مدرسه نرفته. نگرانم...

-مشکلی نیست اوما، من بهش زنگ میزنم. بهت خبر میدم نگران چیزی نباش.

-باشه پسرم.فعلا

-فعلا...

تماس رو قطع کردم و به جونگ کوک زنگ زدم. جواب نمی داد.
نگران شدم. باز کجا داشت شر به پا می کرد؟
باز رفته بود خونه آقای کیم؟

دستی تو موهام کشیدم. وقتی مطمئن شدم مینجی سرگرمه، اون رو به مربی که خودش رو لیسا معرفی کرده بود سپردم و به جایی که احتمال میدادم جونگ کوک باشه رفتم.

___•••___

Jungkook:

گوشی رو کناری انداختم و از قهوه ای که حالا دیگه سرد شده بود کمی نوشیدم.
معلوم نبود بکهیون و چانیول دارن چه غلطی با اون تیم احمقشون می کنن... اون همه آدم هنوز نتونسته بودن تهیونگ رو پیدا کنن! واقعا بدرد نخور بودن.

کاپشنم رو دستم گرفتم و از خونه بیرون زدم. اینجوری نمیشه...خودم باید یه فکری بکنم.

...

به نمای اون خونه نگاهی کردم و با حرص و خشم سمت در رفتم.
زنگ رو فشردم:

-این در لعنتی رو باز کن کیم!

دستم رو از رو دکمه ی بدبخت برداشتم و دوباره چند بار پشت سر هم فشارش دادم.

لگدی به در زدم و صدام رو بالاتر بردم:

-گفتم در این خراب شده رو باز کن. تخمشو داری بیا رو در رو بهم بگو نمیدونی تهیونگ کجاست...

نفسی گرفتم و به گلوم که بخاطر داد زدن درد گرفته بود کشیدم.
همونطور جلوی در خونه رژه می رفتم که کسی با عجله سمت اون خونه اومد. در حالی که نفس نفس میزد،زنگ رو فشرد.
چقدر شبیه تهیونگم بود!
فقط،یکم لاغرتر بود...موهاش جلوی چشم هاش رو گرفته بود.
اون حتی صداشم مثل تهیونگم بود:

Surfing In WinterWhere stories live. Discover now