☞︎︎︎𝘼𝙛𝙩𝙚𝙧 𝙨𝙩𝙤𝙧𝙮☜︎︎︎

444 61 103
                                    

Jungkook:

من و تهیونگ تو تخت دراز کشیده بودیم و من تهیونگ رو تو بغلم حبس کرده بودم.
اون تدی بر هم بعد از تلاش های بی ثمرش، آروم تو بغلم دراز کشیده بود.
با زنگ خوردن گوشی تهیونگ، نچی کردم و بعد از تنگ تر و محکم تر کردن دستای گره کردم به دور تنش، لبخند پیروزمندانه ای زدم.

-جونگ کوک...ولم کن بزار ببینم کیه شاید جیمین باشه!
تهیونگ بعد از دوباره زنگ خوردن گوشیش گفت و من به ناچار ولش کردم.
تهیونگ بلند شد و به آشپزخونه رفت و بعد از برداشتن گوشیش، در حال صحبت به اتاق برگشت:

-وای توییتی. واقعا ببخشید! با وجود اون دو تا شیطونا خیلی اذیت میشی.

....

-اگه خیلی اذیتت کرد بگو من سریع خودمو میرسونم.

کمی سمت تهیونگ مایل شدم و صدام رو بلند کردم:

-نه مینی، اصلا رو من و تهیونگ حساب نکن. ما خیلی سرمون شلوغه...کلا مشغولیم.

تهیونگ با چشم هایی که توش"ما چه مشغله ی فاکی ای داریم؟" موج می زد، نگاهم کرد و بعد از عذر خواهی کردن از جیمین سمت من برگشت:
-یاااااا آدم با هیونگ فداکارش اینجوری حرف میزنه؟

-کام آن تهیونگ! هر جوری فکر کنی جیمین با من نسبت قوی تر و نزدیکتری داره! من هر جور که بخوام باهاش حرف می زنم.

چشم غره ای بهم رفت و به ادامه حرفش رسید.

بعد از تموم شدن صحبتش، به اتاق اومد و دوباره خودش رو سر جای قبلیش،یعنی تو بغلم،جا کرد.

با لحن ناراحتی لب زد:

-کوکی...هیم چان جیمینو اذیت می کنه. خود مینجی هم هنوز کوچیکه!

اخم کمرنگی بخاطر حس عذاب وجدان تهیونگ بین ابرو هام نشست و با تن صدای آرومی جوابش رو دادم:
-هوسوک پیشنهاد داد. گفت اینجوری جیمین سرگرم میشه کمتر به یونگی فکر می کنه.

با سکوت تهیونگ، سمتش برگشتم و با تهیونگی که چشم هاش از اشک برق میزد و لب هاش بخاطر مقاومتش مقابل گریه کردن می لرزید مواجه شدم.

برای تدیم سخت بود.از دست دادن هیونگش. کسی که همیشه مثل پدر بود براشون تو اکیپ. یونگی برای همشون عزیز بود.
هنوز هم گریه های مظلومانه اش رو پشت تلفن یادمه که می خواست این خبر رو به نامجون هیونگش بده که اون هم کلی بخاطر اینکه نمی تونست تو مراسم رفیقش شرکت کنه، عذاب میکشید.
...

فلش بک:

همه تو عمارت جئون جمع شده بودیم. و مشغول بازی پاسور بودیم. اوما هر از چند گاهی میومد و مینجی ای رو که چهار دست و پا اومده بود و وسط ما که دایره ای نشسته بودیم، نشسته بود و داشت کارت رو گاز می زد ، بغل می گرفت و می بردش اون ور.

Surfing In WinterWhere stories live. Discover now