part8🔞

821 33 23
                                    

+ منو میکاییل هیچ آینده مشترکی باهم نداریم و زندگیمون بعد این عملیات از هم جدا میشه
سرشو به معنی تاکید تکون داد
به دستام زل زد و گفت
سرهنگ:تتو هایی که روی دستت زدی میدونی چه معنا و مفهومی داره؟
خندیدم
+معلومه که میدونم
سرهنگ:حمایت از سازمان های فوق سری مثل ایلومیناتی و فراماسونری حتی شیطان پرستی
+میتونم بهتون اعتماد بدم که هیچ خبری از شیطان نیست
سرهنگ:پس تایید میکنی عضو یکی از این دو سازمان هستی ؟
+خیر
سرهنگ:پس علامت ها چه معنی رو میدن
+اینا فقط تتو هستن نه چیز بیشتر

سرهنگ:ما باید بدونیم که با چه کسی یا چه کسانی همکاری میکنیم
+میتونم این اطمینان رو بهتون بدم که ما قصد هیچ گونه جاسوسی یا دخالت در مسائل داخلی کشور  رو نداریم هدف ما ایجاد صلح و ثبات در جهانه
سرهنگ:چقدر موفق بودین؟ مثلا این همه جنگ در سر تا سر دنیا رخ داده چرا شما جلوشو نگرفتین؟
+ جنگ های داخلی یه واقعه  اجتناب ناپذیره ما از وقایع بزرگ تر جلوگیری میکنیم  اگه شما بدونین ما از چه اتفاقات عظیمی جلوگیری کردیم انقدر حق به جانب صحبت نمی‌کردین
سرهنگ:تو دختر شجاعی هستی  همین که جرعت کردی پاتو اینجا گذاشتی به عنوان یه سرباز آمریکایی نشانه از شجاعت توه اما ما جنگ داخلی افغانستان رو داریم  همچنین داعش در عراق یا در افریقا   آدم های بیگناه زیادی در حال مردن هستن فکر نمیکنی حل این مشکلات به صلح جهان کمک میکنه؟
+من یه سرباز آمریکایی نیستم جناب سرهنگ من یه سرباز هستم...
ما در تصمیمات داخلی هیچ کشوری دخالت نمیکنیم اگه شما توی ایران. صد نفر از مردمتو بکشی این به ما مربوط نمیشه اما اگه  شخصی توی ایران بخواد به امنیت جهانی آسیب بزنه به ما مرتبطه
نه تنها امنیت ، از نظر اقتصادی ، اجتماعی و تمامی ابعاد زندگی انسان ها
اگه بحث به خطر افتادن بشریت باشه به ما مربوطه ....
سرهنگ:پس یه سازمان بین المللی برای حفظ  بشریته
+سازمان ما فقط مربوط به این نیست بخش های بیشماری داره که مربوط به همه چی میشه
زنگ خونه رو زدن
+ببخشید
بلند شدم  سمت آیفون رفتم میکاییل  بود.
در رو  باز کردم در خونه هم باز کردم  میکاییل با یه چمدان اومد داخل
+خوبی ؟
میکاییل:بهتر از این نمیشم
به کفشای جناب سرهنگ نگاه کرد و گفت:کی اینجاس!؟
+جناب سرهنگ
یکی محکم زد توی پیشونیش 
+هییس زشته
ناتاشا از پله ها اومد پایین گفت:سلاممممم
+زهر مار بیا پایین  جناب سرهنگ اومده
ناتاشا بدو بدو اومد پایین سه تایی وارد خونه شدیم
میکاییل:سلام قربان ‌خوش اومدین
سرهنگ خندید گفت:تو خوش اومدی پسرم  انگار خونه به دوش شدی
میکاییل خندید گفت:چی کار کنیم دیگه
ناتاشا:سلام قربان
سرهنگ:سلام دخترم
همه نشستیم
سرهنگ:اومدم اینجا تا بهتون سر بزنم
این پروژه برای همه ما اهمیت زیادی داره
مخصوصا این که ما نزدیک بود توی بد مخمصه ای بیفتیم در ضمن شما دوتا
به من و ناتاشا نگاه کرد و ادامه داد:محل کار جدیدی برای شما در نظر گرفته شده
هر چیزی که نیاز داشتین به میکاییل میگید اونم به من میگه اگه به صلاحتون باشه در اختیارتون قرار میگیره
+ممنون
سرهنگ بلند شد گفت:من دیگه میرم 
هر سه تایی بلند شدیم سرهنگ:بشینید میرم خودم فقط میکاییل با من بیا
منو ناتاشا نشستیم میکاییل و سرهنگ رفتن
ناتاشا یه سیب برداشت و محکم گاز زد و گفت:شوهرت به خونه برگشت!؟
+درد ، از خونه انداختنش بیرون
ناتاشا:جدییییی چون تو رو گرفته؟
+اره
ناتاشا:عروس بد
+کوفت
ناتاشا:میگم  چه سخته زندگی بدون الکل
+باورت میشه دلم واسه ویسکی  تنگ شده
ناتاشا:فاک دقیقا
+همچنین احساس میکنم به سکس نیاز دارم
ناتاشا:تو یه شوهری داری من بدبخت باید با خودم ور برم
خندیدم
+خاک تو سرت
ناتاشا: برو امشب بهش بده  یه دوربین بزار فیلم بگیر بعد برای من بفرست باهاش خودمو به فاک بدم
دوتایی خندیدیم
ناتاشا:راستی خواهر  میکاییل چه قدر خوشگله
+نات فکرشم نکن
ناتاشا:اوکی بابا نخوردمش فقط گفتم خیلی خوشگله و ظریف
+اوکی به این توجه نمیکنم که چشمتو گرفته.
ناتاشا:هوممممم ولی میتونم مخشو بزنم

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now