part11

310 26 10
                                    

شب سه تایی باهم رفتیم به یه رستوران محلی
نات:اینجا چقدر بامزس
فرناند:اره  نمای خوبی داره
+امیدوارم غذا های خوبی داشته باشه چون خیلی گرسنمه
نات:راستی کی میتونیم بفهمیم بچت دختره یا پسر؟
+توی یه سایت نوشته بود ۳ماهگی
فرناند:میدونی  باید ازمایشای مختلفی بدی ؟
+اره یه لیست از همه کارهایی که باید بکنم  نوشتم و اصلا حوصله انجام دادنشون رو ندارم
نات:تنبل نباش دیگه مهمه
+اره میدونم
فرناند:قصد نداری به پدرش چیزی بگی؟
+خب... نه بعد از اون تماس دیگه زنگ نزد منم پی گیر نشدم
نات:میدونی که اونم حق داره  درباره بچتون بدون
عصبی گفتم:بعد از کارایی که باهام کرد حتی حاضر نیستم سایه اشو ببینم
فرناند:این بحثو تموم کنین بعد مفصل حرف میزنیم
گارسون غذا ها رو اورد
مشغول خوردن شدیم حسابی که غذا خوردم گفتم:واییی خدا هیچ لذتی بالاتر از سیر شدن نیست 
نات:مسئله اینه تو توی این  مدت اصلا سیرایی نداری
فرناند خندید گفت:دو شب پیش که یادته سه تا پیتزا خورد، همینجوری ادامه بدی  دیگه نمیتونی سوار هواپیما بشی
هر سه تایی خندیدیم 
فرناند سفارش قهوه و کیک داد   این بار گارسون که یه دختر خیلی ظریف  بود و لبهاش باعث میشد حتی من که دخترم ساعت ها بهش زل بزنم  دلم بخواد ببوسمش چه برسه مردا
سفارشامون رو اورد کیک و اب پرتغال منو گذاشت سفارش ناتاشا رو هم گذاشت وقتی نوبت به فرناند رسید یکی از پشت سرش رد شد و محکم به دختر خورد و لیوان قهوه دستش  چپه شد روی فرناند
دختر بیچاره هول کرد
فرناند سریع بلند شد فحشی زیر لب داد و به سمت دستشویی رفت دختره هم پشت  سرش  رفت
منو ناتاشا با تعجب به هم نگاه کردیم
ناتاشا:بیچاره دختره الان باید با خشم فرناند مواجه بشه
+مقصر نبود اون مرده زد بهش
ناتاشا:فکر کردی فرناند واسش مهمه
+بیخیال خودش این ماجرا رو حل میکنن بیا کیکمونو بخوریم
نات:تو هم اصلا سیر نشو  هاااا
+عی بابا  مگه سهم تو رو خوردم
نات:نه دیگه کم مونده منم بخوری
+میخورم به تو چه

د.ا.د فرناند
وارد دستشویی شدم دختره چند برگ دستمال کاغذی رو برداشت روی لک پیرهنم کشید و گفت:خیلی معذرت میخوام نمیخواستم اینجوری بشه یکی منو هول داد
دستش روی‌ شلوارم رفت که مچ دستشو محکم گرفتم
+از‌ جلوی چشمم گمشو فقط
با ناراحتی ازم رو گرفت‌ و به سمت در رفت
نفس عمیق کشیدم بعد از مرتب کردن خودم  بیرون رفتم نشستم سر میز  یه قهوه تازه روی میز بود
نات:چی کار کردی دختره رو از اونجا که اومد ریسش انداختش بیرون
+بهتر ادم دست و پا چلفتی به درد کار نمیخوره
رز:بی انصافی نکن دیگه دختره بیچاره  کارش خوب بود کسی که از کنارش رد شد حولش داد
فرناند:بهتره زود تر بخورید که بریم
نات:خشم اژدها
غریدم:ناتتت
ناتاشا  خندید  و هیچی  نگفت
د.ا.د رز
بعد از خوردن شام همگی به هتل برگشتیم و هر کدوم  با خستگی به اتاقمون رفتیم  همین که رسیدم به اتاق حتی چراغا رو روشن نکردم لباسامو در اوردم و رفتم زیر پتو    با احساس  صدای  وسیله توی اتاق دستمو زیر بالشتم بردم و اسلحه رو محکم توی دستم گرفت  سریع توی تخت نشستم اسلحه رو روبه فرد ناشناس توی اتاقم گرفتم
+تکون نخور وگرنه شلیک میکنم
روی مبل نشست نمیتونستم صورتشو ببینم  با یه دست ملافحه رو محکم گرفته بودم و با دست دیگه اسلحمو
*تا اینجا به خاطر تو اومدم حالا میخوای با اسلحه ازم پذیرایی کنی
به سختی تونستم. چراغ کنار تختو روشن کنم.
با دیدن شخصی که رو به روم بود بدنم شروع کرد به لرزیدن
میکاییل :چه طور تونستی همچین کاری بکنی؟
+تو....... اینجا......
میکاییل:فکر کردی نمیام ؟
+گمشو برو بیرون
میکاییل: اینجا اتاق زنمه چرا باید برم بیرون؟
+اگه نری شلیک میکنم
میکاییل:شلیک کن
ماشه رو کشیدم میکاییل با قیافه خنثی به صورتم  زل زد و گفت:میخوای منو بکشی؟
+لازم باشه این کارو میکنم
بلند شد با قدمای بلند به سمتم اومد اسلحه رو از دستم کشید پرت کرد سمت دیگه تخت وگفت:نمیتونی به من شلیک کنی
با دستای لرزون خودمو بغل کردم و به  گوشه تخت پناه بردم
میکاییل:چه طور تونستیییی همچین کارییی بکنیی؟؟؟ چه طور تونستی یه بچه بی گناه رو بکشی ؟؟؟ هااا؟؟؟؟
+چرا باید بچه ادمی که باهام مثل یه اشغال رفتار کرد رو نگه میداشتم لعنتی بهمممم یه دلیل بده
میکاییل:اره مننن یه عوضی  اشغال ولی  اون بچهههه هیچ گناهی نداشت
+ به دنیا می اومد چی میگفتم ؟ میگفتم پدرت منو مثل یه تیکه گوشت نجس انداخت دور  یا منو کتک زد
کنارم نشست صورتمو توی دستاش گرفت  گفت:ما بچه داشتیم .... ما میخواستیم پدر مادر بشیم ..
با گریه گفتم: ازت متنفرمممم  بهممم دست نزن
محکم کوبیدم به سینش منو توی بغلش گرفت با مشتام زدمش
میکاییل:بسهههه بسهههه
دستمو دراز کردم اسلحه رو توی دستم گرفتم و روی کتفش گذاشتم
+ولممممم کننننن
میکاییل دستمو گرفت و گفت:اگه با زدن من حس خوبی پیدا میکنی این کارو انجام بده
+از اینجا برو ...
ازش فاصله گرفت یهویی دستمو حول داد شلیک کردم و گلوله توی  بازوش خورد
خون روی لباسش جاری شد با وحشت بهش  زل زدم
اسلحه امو پرت کردم دستمو روی زخمش گذاشتم با گیجی گفتم:واییی.... من..... من...... چی کار کردم......
ناله ای از سر درد کرد
+میکاییل..... من.....
میکاییل:آروم باش
از تخت پایین پریدم لباسامو پوشیدم
+پاشو پاشو بریم دکتر
میکاییل:لازم نیست
بلند زدم زیر گریه
+تو رو خدا پاشو
بلند شد دستشو روی بازوش گذاشت از اتاق اومدم بیرون سری از هتل بیرون زدم واسه اولین تاکسی دست بلند کردم
سوار شدیم
+اقا به اولین بیمارستان برو لطفا
رانند:چشم خانوم
دست میکاییل رو محکم گرفتم
+معذرت میخوامممم 
توی چشمام نگاه کرد و گفت:اروم باش هیچی نیست
ماشین جلوی بیمارستان ایستاد پیاده شدیم  کل مدت دستشو محکم گرفتم
وارد بیمارستان شدیم یه پرستار سریع به سمتم اومد  میکاییل رو بردن با گریه نشستم روی صندلی  دستم خونی بود
باعث شد حالم بهم بخوره
خواستم به سمت دستشویی برم که دوتا پلیس جلومو گرفتن یکیشون خانوم بود گفت:ما باید باهاتون صحبت کنیم
+باشه فقط اول دستامو بشورم چون باردارم و بوی خون حالمو داره بهم میزنه
دوتا دستامو دست بند زد و گفت:باهم میریم
میدونستم بیمارستان سریع خبر میده چون به یکی شلیک شده
وارد دستشویی شدم دستمو شستم  دوباره اومدم بیرون  دو نفری منو گرفته بودن
+یکم اروم قاتل که نگرفتین
نشوندنم رو صندلی 
همون زنه گفت:همه چی رو توضیح بده
+من...خب توی اتاق هتلم بودم خواب بودم چراغا خاموش بود  ...
همه ماجرا رو تعریف کردم
پلیس زن:یعنی اونی که اون داخله یه جورایی همسر توه
+بله
پلیس:مدارکتو بده در ضمن مجوز حمل اسلحتم  بده
+مدارک همراهمه اما مجوز حمل  اسلحم توی اتاق هتله میتونم زنگ بزنم بیارن
دستمو داخل کیفم کردم مدارکمو در اوردم به پلیس تحویل دادم گوشیمم در اوردم زنگ زدم به نات بیچاره با صدای خوابالود گفت:چیه هاااا
+نات منم ازت میخوام اسلحم و مجوزش که میدونی کجاس برام به بیمارستان ..... بیاری

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now